ραят 6 ★

124 15 2
                                    

با مدیر دانشگاه دوست بود و اون هم به مراسم فارغ التحصیلی دعوتش کرده بود. وارد که شد، روی صندلی ای کنار باقی معلم ها و مدیرها نشست. داشت به اطراف نگاهی می‌ انداخت که نگاهش به اون خورد...

────

جونگکوک سنگینی نگاهی رو روی خودش حس می‌کرد. ولی اهمیتی نداد و به نوشیدنش ادامه داد. راستش یه ذره گذشته بود و خب حوصلش سر رفته بود. لبهاش رو به جلو داده بود و اون ها رو غنچه ای کرد. دستش رو زیر چونش گذاشته بود و گوش‌هاش هم رو به پایین بودن. به بقیه که با شادی می‌رقصیدن نگاه می‌کرد و بالاخره پاشد تا برقصه، اما موقعی که خواست راه بره، متوجه نشد زمین زیرش لیزه و داشت سر می‌خورد که کسی از کمر گرفتش.

وایسا ببینم، اون اینجا چی‌کار می‌کرد؟

────

تهیونگ و جونگکوک نگاهاشون تو هم فقل شده بود و از نظر تهیونگ، جونگکوک خیلی کیوت به نظر ‌می‌رسید. گوش های بانیش به بالا رفته بودن و چهره اش متعجب بود که واقعا کیوتتت بوددد!

بالاخره به واقعیت برگشتن و جونگکوک سریعا از اون حالت خارج شد و با خجالت گفت:
_تهیونگ، امم ممنون که نذاشتی لیز بخورم.

_خواهش می‌کنم، باید بیشتر حواستو جمع کنی. خب اون طور که حدس می‌زنم جشن فارغ التحصیلیته نه؟ پس پارتنرت کجاست؟

_پارتنر ندارم، تنها اومدم راستش...

_منم تنهام، افتخار می‌دی؟

وایسا ببینم الان اون ازش درخواست رقص رو داده بود؟ خب تنها بود و حوصلش سر رفته بود... پس اشکالی نداره دیگه؟

_امم، ب..باشه..

و تهیونگ اون رو به زمین رقص کشوند و اون‌ها بدن هاشون رو با آهنگ شاد و هیجانی تکون می‌دادن که ناگهانی آهنگ آرامی که مخصوص رقص های دو نفره بود پلی شد.

اون ها بهم زل زده بودن. خب اونا صرفا برای اینکه حوصلشون سر نره می‌خواستن برقصن اما رقص های رومانتیک و دونفره؟ اوممم...

_تهیونگ..

_بله بانی؟

نیک نیم خیلی بامزه ای بود و کوک از اون اسم کیف کرد.

_امم می‌گم که... الان با این آهنگ.... خب.... میخواین.. ما هم-

حرفش با کشیده شدنش توسط تهیونگ از کمر قطع شد و با چشم های براقش بهش نگاه می‌کرد.

نا خودآگاه دستهاش به شونه ی تهیونگ حرکت کردن و هر دو با لبخند، با آهنگ ریتم می‌گرفتن و می‌رقصیدن..

My bunny 🐰 | VkookOù les histoires vivent. Découvrez maintenant