طبق معمول سرش با کار مشغول بود. امروز هم یکی از اون روز های شلوغ و پر مشغله بود و حسابی تهیونگ رو هم کلافه کرده بود چون خیلی کار ریخته بود روی سرش و شب هم با خانواده «نامزد اجباریش» قرار داشت! امروز یعنی بد تر از این میشد؟ معلومه! همیشه وقتی فکر میکنی بد تر از نمیشه، یه اتفاق بدتر میوفته و حالا ارزو داری تو موقعیت قبلی میبودی. دقیقا همین اتفاق هم برای مدیر شرکت افتاد.
صدای زنگ تلفن به گوشش خورد و اون رو برداشت. منشیاش باهاش تماس گرفته بود.
_بله خانم پارک؟ نمیدونی سرم شلوغه؟ اگر کار فوری نداری بعدا زنگ بز-
_نه نه آقا کاملا فوریه! از کمپانی بیگ هیت برای مشارکت زنگ زدن و مشتاقن باهاشون یه قرار داد داشته باشیم.
بیگ هیت، بیگ هیت! خیلی براش آشنا بود، انگار تو اخبار شنیده بودتش..
_کمپانی بیگ هیت؟ نشنیدم چه کمپانیایه؟
_یک اینترتیمنته و بعضی از ایدل ها و گروه های معروف کیپاپ برای ایشون هستن. مثل اون آیدل جدیده هست که ترکونده، جئون جانگکوک!
حالا متوجه شده بود چرا براش بیگ هیت آشنا بود، تا آخرین روز هایی که جانگکوک هنوز نرفته بود، جانگکوک بهش گفت خیلی کمپانی بیگ هیت رو دوست داره و تو اخبار هم شنیده بود. یعنی اونا چه قراردادی میخواستن باهاشون ببندن؟ یعنی میتونست اون بانی خوشگلشو دوباره ببینه؟
_همین الان بگو خوشحال میشیم یه ملاقاتی باهاشون داشته باشیم.
خانم جوان باشه ای گفت و تماس رو قطع کرد. مرد نفسش رو بیرون داد، درسته هنوز یک عالمه کار براش مونده بود اما اهمیتی نداشت چون وقتی اسم کوکی جونش رو شنید دیگه همه چی از یادش رفت و ذهنش فقط از اون هیبرید پر بود. دوباره به انجام دادن کارهاش بازگشت، اینکه شاید قرار بود دوباره کوکی رو تو لباس های خودش ببینه، ذوق زدهاش میکرد. ولی اگر کوک رو برای مشارکت نمیخواستن چی؟ شاید برای یه آیدل یا گروه دیگه میخواستن معامله کنن، ولی اگه کوک بود... باید تا زمان معامله صبر میکرد. درسته اون فسقلی ردش کرده بود، اما این تهیونگِ مجنون این چیزا سرش نمیشد.
┈┈┈┈┈┈┈┈
ابرها میگریستند، عاشق و معشوق ها دست در دست در خیابان قدم میزدن. در افکارش گم شده بود، آخه بین این همه کمپانی برای لباس، باید استار لایت رو انتخاب میکردن؟ پسر نمیخواست دوباره با اون روبهرو بشه، مخصوصا از بعد اینکه ردش کرده بود. آیدل جوان بیشتر در افکارش گم شد، چون به حسش درمورد تهیونگ هنوز هم مطمئن نبود، اما همچنین میدونست نسبت بهش بیحس هم نیست! حالا که بهش فکر میکرد، اون مرد همه چیز داشت و برای جانگکوک ارزش قائل بود. اگر به اون مرد حسی نداشت، چرا همیشه از این میترسید مرد فکر کنه یک پارتنر داره یا مدام بهش فکر میکرد؟ مثل همین الان!
با تکان دادن سرش از افکارهایش بیرون آمد و باز هم نگاهش در افق، محو شد.
┈┈┈┈┈┈┈
مدیر با جدیت وارد اتاق جلسات شد و وقتی یک جفت گوش مخملی مشکی دید، دیگه همه چیز از یادش رفت، اون جانگکوک بود! باورش نمیشد. بالاخره اون هیبرید کوچولو رو دوباره دید اما نباید ذوق زده میشد، نا سلامتی با یکی از بزرگترین کمپانی ها جلسه داشت.
_درود دوستان.
همه جواب سلام تهیونگ رو دادن و به نشان احترام از روی صندلی برخاستند. حتی اون موجود فسقلی هم از جاش پاشده بود و واو! اون خیلی جذاب تر شده بود و مدیر نمیتونست خودش رو کنترل کنه و فقط و فقط میخواست بگیرتشو تا میتونه ببوستش، اما خب مگه میتونست؟ اون لب ها متعلق به کس دیگه ای بودن..
فلش بک//
امروز برخلاف روز های دیگهی تعطیل کار نمیکرد، چون تهیونگ حتی تعطیلی هم براش معنایی نداشت و باید کار میکرد. پس تصمیم گرفت فعلا توی گوشیش بچرخه.
همینجوری در حال رد شدن از تیتر های خبری بود که چیزی نظرش رو جلب کرد،
«جئون جانگکوک، آیدل معروف با یک دختر دیده شده است و آنها درحال بوسیدن بودند.»
نگاهش رو عکس ها قفل شد و زبونش هم قاصر، هیچ ایده ای نداشت اون عکس ها از کجا اومدن ولی اهمیت نداشت، ته هم عصبانی بود هم ناراحت! چرا بقیه سرشون تو کار خودشون نیست و به بقیه چیکار دارن؟ و دو... کوکی عزیزش مال کس دیگه ای بود؟ کس دیگه ای اون لب هارو مزه میکرد؟ :)
پایان فلش بک\\
جلسهشون به خوبی به اتمام رسید، قرار بستن که تهیونگ و تیمش برای موزیک ویدیو ها و بعضی کنسرت ها لباس برای جانگکوک طراحی کنن.
_~_~_~_~_~_~_
خب ستارههام! این هم پارت جدید خدمت شما.
امیدوارم خوشتون بیاد!ووت و کامنت فراموش نکنید✨
ماچ به کلتون
خدافظ!
ESTÁS LEYENDO
My bunny 🐰 | Vkook
Fanficجیمین،پیش داییش ، تهیونگ زندگی میکنه.چی میشه اگه یه روز دوست صمیمیش،جونگکوک رو به خونشون دعوت کنه و اتفاقاتی بین داییش و دوستش بیوفته؟.. Genre: smut,slice of life,romance Couple: Vkook Writer: Ara #1 vk