ραят 9 ★

125 17 5
                                    

جونگکوک فهمید گند زده پس سریع گفت:

_امم خب گفتم.... یه وقت برات سوتفاهم نشه...
قسمت آخرش رو تقریبا زمزمه کرد.

_آها...

_راستی خیلی خوشتیپ شدی امروز تهیونگ.

_او ممنون کوکی..

_خب ... دیگه من برم خونه، خدافظ!!

_خدافظ جونگکوکیِ من؛)
تهیونگ جوری زمزمه کرد که یه وقت کوک نشنوه و بعد هم راهشو گرفت و تو اون شهر نسبتا شلوغ، مشغول به پیاده روی شد.

─────

تهیونگ همونطور که پیاده روی می‌کرد، تو افکارش غرق شده بود. حالا دیگه کم کم داشت مطمئن می‌شد که به جونگکوک احساس داره ولی خب همین که دوستش داشته باشی کافی نیست، باید بهش اعتراف می‌کرد.

درسته آدما خیلی راحت می‌تونن روی کسی کراش بزنن، ولی قسمت مهمش همون اعتراف کردنه‌ست و شاید خیلیا این رو تجربه کرده باشن که:

«چرا بهش اعتراف نکردم؟»

«از دستش دادم»

«اون بهم حس نداشت و من احساس پوچی می‌کنم»

تهیونگ می‌ترسید با اعتراف به جونگکوک، با یکی از افکارش رو به رو بشه، شاید باید بیشتر فکر می‌کرد.

ولی نه، اون خیلی به جونگکوک علاقه داشت!
ته تصمیم گرفت پای عشقش وایسه و به کوک به زودی اعتراف کنه!

_تو مال منی جونگکوک!

─────

تهیونگ با خیال راحت در حال تماشا کردن فیلم بی ال با خواهر زادش بود.

جیمین خودش رو توی بقل ته جا کرده بود و تهیونگم درحالی که یکی از دستاش دور شونه جیمین بود با دقت به صفحه تلویزیون زل زده بود و با دست آزادش پاپ کورن می‌خورد.

_ای بابا چیجوری انقد تو فیلما راحت اعتراف می‌کنن؟

تهیونگ معترض گانه به حرف اومد و جیمین گفت:

_ته تو که می‌دونی این فیلمه! واقعیت که نیست.

_راست میگی، ولی خب...

جیمین آروم خنده ای کرد و با شنیدن صدای گوشیش، گوشیش رو جواب داد :

«بله؟»

«یونگیم جیمینا»

جیمین به محض اینکه فهمید دوست پسر چشم گربه ایشه با خوشحالی جواب داد:

My bunny 🐰 | VkookHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin