کلی کار ریخته بود رو سرش، مدلای جدید، طراحی لباس، دوخت، عرضه محصولات و ، و ، و!
سرش تیر میکشید پس سعی کرد با ماساژ دادن شقیقهش حداقل یهخورده از دردش رو کمتر کنه اما فایده ای نداشت که نداشت. عالی شد، یه کارمند کلی کاغذ براش آورد حالام باید مشغول کاغذ بازی میشد؟
تهیونگ نفس داغش رو بیرون داد و به این فکر کرد هر چقدر بتونه بیشتر کار کنه، زودتر میره خونه. پس دیگه تمام این افکار به هم ریخته رو دور ریخت و به ادامهی کارش پرداخت. سرش هر لحظه بیشتر تیر میکشید. خودکار رو محکم تر فشرد. سریع تر نوشت، اما هر چقدر تلاش کرد سریع کارشو تموم کنه، نتونست.
━━━━━
جیمین هر چقدر تلاش میکرد به داییش زنگ بزنه، جواب نمیداد که نمیداد. عرق سرد از پیشونیش مثل آبشار سرازیر میشد. اضطراب کل بدنشو در بر گرفته بود. داییش هیچوقت دیر جواب نمیداد، سر بوق اول گوشی رو برمیداشت پس الان چه اتفاقی برای مرد بزرگتر افتاده؟ پس تصمیم گرفت به منشیش زنگ بزنه.
_یورا؟
+ او سلام جیمینشی . مشکلی پیش اومده؟
_معلومه که مشکلی پیش اومده!! چرا ته جواب گوشیش رو نمیده؟؟ بوق میخوره ولی قطع میشه! میشه بدونم کجاست؟؟حتی یک ثانیه هم طول نمیکشه گوشیشو جواب بدهه!!!!
_متاسفم دونسنگ ، ولی من هیچ اطلاعی از آقای کیم ندارم.
_منظورت چیه که اطلاعی ندارم؟؟؟؟ ناسلامتی منشیشی!!! برو تو کابینش خب ببین چه خبرههه!!!
یورا از داد دونسنگش ترسیید و سریعا به کابین رئیسش مراجعه کرد. ولی چیزی رو که دید باور نمیکرد! تهیونگ بیهوش شده بود!! وایی نه
رفت پیش مرد بزرگتر و با تکون دادنش سعی کرد بیدارش کنه، اما فایده نداشت. به اورژانس سریعا زنگ زد و اطلاع داد هرچه سریع تر خودشونو برسونن. به جیمین هم خبر داده بود و الان جیمین در حال سعی کردن بود تا مرد رو بیدار کنه.
━━━━━
استرس وجود همه رو در بر گرفته بود. جیمین از استرس فقط تو راهروی بیمارستان راه میرفت و دوستپسرش سعی داشت آرومش کنه. دکتر بالاخره اومد و جیمین سریعا به سمتش رفت و با چشمای به خون نشسته اش به دکتر نگاه کرد ، شونه اش رو گرفت و تکون داد.
_اقای دکتر معلوم هست چه بلایی سر داییم اومده؟؟ چه اتفاقی افتاده لطفا بگیدد
دکتر لبخندی زد و سعی کرد پسر رو آروم کنه. پسر گیتاریست اروم گرفت و به دکتر گوش کرد.
_متاسفانه ایشون اضطراب زیادی داره و آیا این چند وقته زیاد کار میکرده؟
_بله
_استرس و فشار کاری هم بهشون فشار آورده و ذهن مشغولشون هم باعث این بیهوشی شده، میتونید یه چند ساعت دیگه ببینیدش.
جیمین ناراحت شد. اون مرد زیاد سنی نداشت که بخواد استرس کاری داشته باشه، هنوز جوون بود. خیلی ناراحت شد که داییش زیاد کار میکرده و حتی متوجه هم نشده بود زیر فشاره!
_نگران نباشید آقای پارک، حالشون خوبه فقط به ایتراحت نیاز دارن. فقط لطفا اگر کار میکنن بهشون بگید بین کار استراحت داشته باشن، خیلی ممنون از همراهیتون.
و دکتر پسر رو به همراه دوست پسرش تنها گذاشت و رفت.
━━━
بچم تهیونگ🥺
خب امیدوارم از این پارت خوشتون اومده باشه. لایک و کامنت و فالو یادتون نره!
ماچ به کله هاتون💋خدافظظظ!
VOUS LISEZ
My bunny 🐰 | Vkook
Fanfictionجیمین،پیش داییش ، تهیونگ زندگی میکنه.چی میشه اگه یه روز دوست صمیمیش،جونگکوک رو به خونشون دعوت کنه و اتفاقاتی بین داییش و دوستش بیوفته؟.. Genre: smut,slice of life,romance Couple: Vkook Writer: Ara #1 vk