🌙قسمت دوازدهم:🌙
🌙مقایسه کردن کسی که سولمیتشه با یه حسابدار ساده🌙
○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○-از خانوادت متنفرم...
دوباره نگاهش رو به زمین خالی رو به روش داد و اب دهنش رو به سختی برای قورت دادن بغض و انزجارش پایین فرستاد.
-در واقع نه تنها من... بلکه پدرم و خانواده اش، حتی مادر بد قلقم هم از خانواده ات متنفره و هیچ وقت قرار نیست اون ها رو بپذیرن... نه بعد کار هایی که با جونگهان و ما کردن... و خیلی خوش شانسیم که انقدر برای جونگهان عزیزی وگرنه نمیتونم حتی فکرشم بکنم که چقدر همه چیز برامون پیچیده تر میشد...
سوکمین با چشم های متعجب و پر از حیرت، نگاهی به الفا انداخت و بعد با ناباوری خنده ای کرد. همونطور که انگشت اشاره اش رو زیر بینیش میکشید، از جاش بلند شد.
-ببین... خیلی دوست دارم متاسف باشم بابت اینکارم... ولی نیستم...
و با گرفتن یقه الفا اون رو بلند و مشت محکمی به صورت الفا زد. دستش رو بار دیگه بالا برد و بعد از زدن دومین مشت یقه الفا رو ول کرد. جاشوا به خاطر غیر منتظره بودن حرکت بتا، به پهلو روی زمین افتاد و سوکمین فریاد زد:
-اشغال عوضی... دیگه همه چیز رو از حد گذروندی... اول به برادرم درخواست ازدواج دادی... بعد بچه دار شدی... حالا هم که میگی از خانوادم متنفری... واقعا که وقیحی... حداقل یکم شرم داشته باش...
بعد در حالی که به ژاکتش چنگ می زد، ادامه داد:
-هفته دیگه تو دفتر مویرا* میبینمت... منو باش فکر میکردم ادم حسابی...
و با عصبانیت از سالن خارج شد. جاشوا بعد از رفتن پسر بتا به پشت دراز کشید و دستش رو روی صورت دردناکش گذاشت و زیر لب غرید:
-فاک! فاک! فاک!...
بعد از مدت کوتاهی، روی زمین نشست و گوشیش رو از داخل جیبش بیرون کشید. دستش رو زیر بینی در حال خونریزیش کشید و بعد از پاک کردن خونش، روی اسم جونگهان ضربه زد.
-بله شوا؟...
جاشوا به محض شنیدن صدای امگا با درموندگی و پشیمونی نالید:
-گند زدم هانی...
جونگهان بعد از شنیدن لحن درمونده الفا، برای سر در اوردن از قضیه و دلداری دادن به پسر الفا، لباس هاش رو عوض کرد و مستقیم به طرف ادرسی که الفا براش فرستاده بود حرکت کرد و سر راهش مقداری دارو و کمپرس یخ برای الفا خرید.
-جاشوا؟... چیکار کردی؟...
با دیدن گونه ورم کرده و پشت لب خونی الفا با نگرانی پرسید و کنارش لب نیمکت های سالن نشست.
STAI LEGGENDO
Blue String
Fanfiction🔖نام: ریسمان آبی 🔖کاپل: سوکسو/جونگچول 🔖ژانر: فانتزی/امگاورس 🔖وضعیت: در حال اپ 🔖قسمتی از داستان: الهه سرنوشت همیشه میت ها رو با یک نخ قرمز به هم پیوند میده ولی سالها پیش پس از اتفاقاتی که برای اجدادمون افتاد برای محافظت از اونها به ما نخ ابی هدی...