🌙قسمت بیست و ششم: صحنه از دست رفته🌙
○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○وقتی بالاخره بعد از خاموش شدن چراغ ها وارد اتاق خوابش شد، جاشوا سرش رو از موبایل بالا گرفت و بعد از تحویل دادن لبخندی بهش، موبایلش رو کنار گذاشت و موهای بلند شده اش رو بالا زد.
-خسته نباشی...
سوکمین لبخند خسته ای زد و در حالیکه لب تخت می نشست تشکری کرد. جاشوا پتو رو کنار زد و در حالیکه روی تخت دراز میکشید دستش رو دراز کرد تا پسر بتا توی اغوش بخزه و سوکمین بعد از در اوردن تیشرتش به خاطر گرما، توی اغوش الفا دراز کشید.
جاشوا سر انگشت هاش رو روی عضلات کمر پسر بتا کشید و نقاط گرفته و دردناکش رو با فشار ملایمی ماساژ داد. سوکمین نفس راحتی از ول شدن گرفتگی هاش کشید و صورتش رو داخل سینه های الفا فرو کرد.
ساعت های طولانی خم شدن داخل برگه ها و خیره شدن به سیستم ها باعث شده بود تا عضلات بیچاره اش حسابی سفت و گرفته بشن و لمس و فشار دست های الفا براش مثل اب روی اتش بود.
جاشوا راضی از اروم شدن بدن جفتش، بوسه ای روی سرشونه برهنه اش گذاشت و بعد از تنظیم نور و دمای اتاق خواب، دستش رو دور کمرش حلقه کرد.
-امروز به یوجینی سر زدی خوب بود؟...
سوکمین در حالیکه صداش کمی خابالود شده بود پرسید و جاشوا بعد از جا به جا کردن سرش روی بالشت هومی کشید.
-اره... با مین جه خوب کنار میان... واقعا مین جه یه معجزه بود تو زندگیمون....
سوکمین هومی کشید و حین کشیدن طرح های درهمی روی سینه الفا پرسید:
-باید چیکار کنیم هیونگ؟... نمیتونیم که تا اخر یوجینی رو از هان هیونگ قایم کنیم... فکر کنم لازمه باهاش صحبت کنیم....
جاشوا نفس سختی کشید و گفت:
-به این راحتی ها نیست... من بهش قول دادم سوک... ندیدی سری قبل چطوری حالش بد شد؟... واقعا برام سخته که تو چنینی شرایطی بذارمش....
سوکمین هوفی کشید و غر زد:
-واقعا واکنشش زیاد از حد نبود؟...
-چیزایی هست که تو نمیدونی سوکمین... منم واقعا نمیتونم بهت بگم... خود هان باید بهت بگه...
سوکمین چشم هاش رو چرخوند و در حالیکه سعی میکرد حسادتش رو خفه کنه نق زد:
-واقعا بعضی اوقات از این پیوند بینتون اعصابم خرد میشه...
جاشوا خنده اهستهای کرد و بعد از بوسیدن خط فک پسر بتا جواب داد:
-متاسفم ولی کاریش نمیتونم بکنم...
سوکمین نفس عمیقی کشید و در حالیکه گونه نرم الفا رو نوازش میکرد جواب داد:
VOCÊ ESTÁ LENDO
Blue String
Fanfic🔖نام: ریسمان آبی 🔖کاپل: سوکسو/جونگچول 🔖ژانر: فانتزی/امگاورس 🔖وضعیت: در حال اپ 🔖قسمتی از داستان: الهه سرنوشت همیشه میت ها رو با یک نخ قرمز به هم پیوند میده ولی سالها پیش پس از اتفاقاتی که برای اجدادمون افتاد برای محافظت از اونها به ما نخ ابی هدی...