🌙Ch.05🌙

213 34 8
                                    

🌙قسمت پنجم: بهش عادت ندارم🌙
●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○

با به صدا دراومدن زنگ خونه، بالاخره سوکمین خودش رو از اغوش الفا بیرون کشید و جاشوا با تعجب پرسید:

-به همین زود غذا رسید؟...

سوکمین به طرف در حرکت کرد و در همون حین جواب داد:

-فکر نکنم غذاها باشن...

در رو باز کرد و بسته کوچکی که رسیده بود رو تحویل گرفت. الفا که پشتش ایستاده بود با کنجکاوی به بسته کادوپیچ شده نگاه کرد و پرسید:

-این چیه؟...

-احتمالا کوپس هیونگ برای هانی خریده.... اخه به مینگیو گفتم گویش شکسته...

بعد از گذاشتن جعبه روی اپن، به طرف قهوه ساز حرکت کرد تا برای خودش قهوه اماده کنه. جاشوا ماگ دیگه ای -که احتمالا برای جونگهان بود چون روش یه کوالا خسته نشسته بود- رو برداشت و بعد از، از پشت بغل کردن سوکمین، ماگ رو کنار دستش گذاشت و زمزمه کرد:

-منم میخوام...

سوکمین شوکه کمی خودش رو جمع کرد و بعد در حالی که سعی میکرد عادی به نظر برسه سری تکون داد و بعد از پر شدن لیوان خودش، ماگ جاشوا رو زیر قهوه ساز قرار داد.

جاشوا بالاخره خودش رو عقب کشید و در حالیکه هنوز پاهاش به پاهای بتا چسبیده بود به کابینت تکیه داد و دست به سینه مشغول تماشای جفتش شد.

-وقتی اینطوری نگام میکنی استرس میگیرم هیونگ...

سوکمین همونطور که به قهوه ساز زل زده بود با خجالت گفت و جاشوا خنده ای کرد و با بدجنسی گفت:

-چرا؟... اذیتت میکنه؟...

بتا هول زده روی پاهاش جا به جا شد و بعد از کمی من من کردن جواب داد:

-نه... خب فکر کنم فقط بهش عادت ندارم...

و ماگ قهوه رو جلوی الفا گذاشت. جاشوا تشکری کرد و هر دو پشت میز اشپزخونه نشستن.

با باز شدن در خونه و پخش شدن سر و صدای گروه شش نفره داخل خونه، سوکمین با عجله از جاش بلند شد و به طرف در دوید.

-هیس... جونگهان خوابیده...

مینگیو با احتیاط سری تکون داد و بقیه هم فورا ساکت شدن. سوکمین نگاهی به سونگچولی که صورتش یکم عرق کرده بود انداخت و پرسید:

-حالت خوبه هیونگ؟...

سونگچول سری در جواب تکون داد و کاپشن خودش و بقیه رو به جالباسی کنار در اویزون کرد.

-دارم از گشنگی تلف میشم....

مینگیو همونطور که کف خونه پهن شده بود غر زد و دست هاش رو روی شکمش کشید. سوکمین با غرغر لگدی بهش زد و غرید:

Blue StringTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang