🌙Ch.23🌙

253 46 93
                                    

🌙قسمت بیست و سوم: عقلش که کار نکنه🌙
○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○

(فلش بک/ ۴ روز قبل)

-این چیه؟...

با شنیدن صدای سونگچول دست از زور زدن برای کشیدن چمدونش داخل خونه برداشت و به الفا نگاه کرد و با لبخند تقریبا گشادی جواب داد:

-چند تا وسیله ضروری برای مواقع ضروری...

پسر الفا نگاه شکاکانه ای به امگا انداخت و بعد از تکون دادن سرش، به طرفش رفت تا بهش کمک کنه چمدون بزرگش رو داخل اتاقش بذاره.

جونگهان در حالی که ساکش رو از روی شونه اش بر میداشت، پشت سر الفا وارد اتاق شد و با دیدن جعبه های روی تختش با تعجب پرسید:

-اینا برای منه؟...

بعد از نشستن لب تخت، یکی از جعبه ها رو روی پاش گذاشت و مشغول باز کردنشون شد. سونگچول بعد از قرار داد چمدون جلوی در کمد با خجالت دستی به گردنش کشید و بعد از گزیدن لبش جواب داد:

-اوم... راستش به خاطر چند وقت پیش گرفتمشون.... البته مجبور نیستی بپوشیشون...

جونگهان نگاهی به لباس شب داخل جعبه انداخت و بعد از کج کردن سرش رو به الفاش پرسید:

-دوست داری امشب بپوشمش؟...

سونگچول خجالت زده نگاهش رو دزدید و جواب داد:

-هر طور که دوست داری...

جونگهان با نیشخند شیطنت امیزی از روی تخت بلند شد و بعد از ایستادن جلوی سونگچول، با کشیدن انگشت هاش روی دست های الفاش، اون رو مجبور به بغل گرفتن کمرش کرد و دست های خودش رو دور گردنش حلقه کرد.

-وقتی اینطوری خجالت میکشی واقعا دلم میخواد گازت بگیرم...

در حالیکه زیر گلوی الفاش زمزمه میکرد روی پنجه پاهاش بلند شد و گردن الفا رو گاز ارومی گرفت. سونگچول گلوش رو صاف کرد و بعد از پنهان کردن صورت خجالت زده اش لا به لای موهای امگا شرمگین زمزمه کرد:

-وقتی اینطوری میگی باعث میشی بیشتر خجالت بکشم هیونگ...

جونگهان خنده کوتاهی کرد و گونه اش رو به سینه الفا چسبوند. بعد از مدت کوتاهی لذت بردن از گرمای اغوش همدیگه، جونگهان خودش رو عقب کشید و بعد از نوازش کوتاه سینه الفاش زمزمه کرد:

-میرم بپوشمش...

سونگچول هوم کوتاهی کرد و بعد از نشستن لب تخت به امگا که اول از همه پشت میز ارایش نشسته بود خیره شد. جونگهان بعد از ارایش کمرنگی -چون کی لباس به اون جذابی رو بدون ارایش میپوشه؟- موهاش رو با کانزاشی تک نگینش بست و بعد از بلند شدن از جاش، لباس هاش رو با احتیاط -بدون توجه به الفایی که نفسش بند اومده و چشم هاش شکل قلب های درخشان شده بود- در اورد و لباس مخمل مشکی رنگ رو پوشید.

Blue StringOnde histórias criam vida. Descubra agora