🌙قسمت بیست و یک: قرارداد بردگی🌙
○●○●○●○●○●○○●○●○●○●○●○●○●○با اینکه نگاهش قفل تلوزیون بود اما ذهنش هنوز بین لحظات روز قبل چرخ میخورد. هنوز باور کاری که مدیرشون باهاشون کرده بود سخت بود و از طرفی عذاب وجدان داشت مثل یک دار پیچیده دور گلوش نفسش رو میبرید.
برای سونیونگ و هانسولی که جفت هاشون مدام باهاشون در تماس بودن و رابطه اشون یک رابطه عمومی بود شاید اسیب زیادی نداشت ولی برای جفت خودش چی؟
سونگچول تا چند ماه پیش یا حتی چند هفته پیش فکر میکرد جونگهان هم چندان علاقه ای به برقراری مکالمه نداره که تماس نمیگیره، برای همین خودش هم اوایل فاصله اش رو با امگا حفظ میکرد و در اخر هم ترجیح داده بود به طور کل حواسش رو از امگا پرت کنه ولی الان که علت کارهای امگا رو میدونست نمیتونست درد ناامیدی از خودش و گذشته رو نادیده بگیره.
رابطه خودش و جونگهان میتونست چقدر عالی باشه. تمام این سالها میتونست حس و حالی که این چند وقت داشت رو داشته باشه ولی اون ها رو نادیده گرفته بود و ازشون منع شده بود.
(فلش بک)
با اضطراب پشت سر اقای هونگ وارد اتاق شد و در رو بی سر و صدا بست. اینکه مرد خواسته بود تا به تنهایی باهاش صحبت کنه اضطرابش رو بیشتر میکرد.
مرد الفا، پوشه ای رو از روی میز اتاق کارش برداشت و روی مبل های جلوی میز نشست و با لبخند کمرنگی رو به سونگچول اشاره کرد:
-بشین...
سونگچول معذب روی مبل نشست و اقای هونگ بعد از کشیدن نفس عمیقس کشید و بعد از صاف کردن گلوش شروع به صحبت کرد:
-راستش زیاد اهل مقدمه چینی نیستم و البته این پیشنهاد رو دارم به خاطر جونگهان بهت میدم... میدونم که کار اصلی کمپانی ما این نیست ولی داریم بخش جدیدی تاسیس میکنیم و گفتم بیای اینجا تا درباره این باهات صحبت کنم...
بعد نگاه پر از جدیتش رو به سونگچول دوخت و گفت:
-میخوام از تو و گروهت در خواست کنم با کمپانی ما قرارداد ببندید...
سونگچول نفس نگرانی کشید و با گیجی گفت:
-برای تبلیغات باید با منیجر یا مدیر کمپانی صحبت کنید...
اقای هونگ انگشت هاش رو به هم چسبوند و جواب داد:
-منظورم برای تبلغات نیست... ازت میخوام کمپانیتون رو عوض کنید و با ما قرارداد ببندید... از اونجایی هم که چند ماه دیگه قراردادتون تموم میشه فکر میکنم زمان مناسبی باشه....
سونگچول کمی توی جاش با ناراحتی تکون خورد و جواب داد:
-از پیشنهادتون ممنونم... حقیقتا ما از کمپانیمون راضیم... برای همین فکر میکنم باید درخواستتون رو رد کنم...
ESTÁS LEYENDO
Blue String
Fanfic🔖نام: ریسمان آبی 🔖کاپل: سوکسو/جونگچول 🔖ژانر: فانتزی/امگاورس 🔖وضعیت: در حال اپ 🔖قسمتی از داستان: الهه سرنوشت همیشه میت ها رو با یک نخ قرمز به هم پیوند میده ولی سالها پیش پس از اتفاقاتی که برای اجدادمون افتاد برای محافظت از اونها به ما نخ ابی هدی...