🌙Ch.27🌙

355 52 92
                                    

🌙قسمت بیست و هفتم: دو بسته برای برناممون🌙
○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○

-چی بپوشم؟...

سوکمین در حالیکه گره حوله دور کمرش رو سفت میکرد رو به جاشوایی که لب تخت نشسته بود پرسید و الفا بعد از بالا انداختن شونه اش جواب داد:

-نمیدونم؟!... هنوز تصمیم نگرفتم کجا بریم ولی یه چیز راحت بپوش...

سوکمین هومی کشید و شلوار بگ گشادی همراه پلیور نازک راه راه زنبوری بیرون کشید و جاشوا هم پیراهن و شلوار مشکی با ژاکت زرد رنگی پوشید تا تقریبا با جفتش ست باشه.

سوکمین بعد از مرتب کردن موهاش، بازوی جفتش رو گرفت و اون رو جلوی اینه کشید تا از خودشون عکس بگیره.

بعد از اینکه سوکمین مطمئن شد عکس های خوبی برای اینستاگرامش گرفته بالاخره رضایت داد تا از خونه خارج بشن.

برای مقصد اول، از اونجایی که سوکمین احساس گرسنگی شدیدی میکرد به یک کافه رستوران نچندان گرون قیمت رفتن و در کنار هم از غذاشون لذت بردن. طی خوردن شام، جاشوا خیلی جدی شروع کرد به پرسیدن سوالاتی راجب علایق سوکمین و پسر بتا رو به خنده انداخت.

-چرا میخندی؟...

جاشوا غرغر کنان گفت و سوکمین در حالیکه خنده اش رو پشت دستش پنهان میکرد جواب داد:

-حس میکنم قرار اولمونه هیونگ...

جاشوا نیشخندی زد و بعد از نوشیدن کولای داخل لیوانش، ساق دستش رو به لبه میز گذاشت، به پشتی صندلیش تکیه داد و جواب داد:

-خب این یه جورایی قرار اولمونه...

سوکمین اویی کشید و در حالیکه نیشخند شیطنت امیزی روی لب هاش نشسته بود متقابلا به صندلیش تکیه داد و بعد از نگاه خریدارانه ای که به الفا انداخت، دستش رو از دور از اینطرف سینه تا اون طرف سینه ها الفا کشید و با غرور گفت:

-واقعا که الهه ماه همیشه بهم بهترینهارو داده...

جاشوا در حالیکه از نگاه پسر بتا خجالت کشیده بود دست هاش رو روی سینه هاش گذاشت و با لب های اویزون شده غرید:

-یا... منحرف!...

سوکمین ابرویی بالا انداخت و با قیافه حیرت زده ای تکخندی زد و بعد از مک زدن به نیش با پرویی جواب داد:

-ببخشید؟...مال خودمه...

بعد در حالیکه از سرخ شدن گوش های پسر الفا خوشش اومده بود با لذت ادامه داد:

-بذار برسیم خونه... برات برنامه ها دارم هیونگ...

جاشوا دستی به گوش های قرمز شده اش کشید بعد از پایین انداختن سرش نق زد:

Blue StringWhere stories live. Discover now