یک امگای سرد و وحشتناک

436 77 69
                                    


خدای من ...اینجا تنها داری چیکار میکنی؟

زن لبخندی زد و تهیونگ که مشغول بافتنی بود سرشو بالا آورد و متعجب به زن نگاه کرد ...

زن دستشو روی سینه گذاشت و لبخندی زد :« توبه جانگکوک گفتی که من برات کار میکنم درسته؟»

قدمی زد و نزدیک تهیونگ شد :« بخاطر همینه که زندگیم تو ارنو اینقدر خوب شده»

تهیونگ سردرگم اخماش تو هم رفت ...جانگ کوکک؟

این زن کیه؟...سر تا پای زن رو نگاهی انداخت ( احیانا معشوقه کنته؟!)

زن با دیدن سکوت تهیونگ لبخند دلبرانه ای زد و باعث شد چشماش شبیه خط بشه:«نگران نباش ته ته ... جانگ کوک و من خیلی خوب از آرنو بجای تو مراقبت میکنیم»

تهیونگ بافتنی از دستش روی زمین افتاد  از روی مبل بلند شد خواست حرفی بزنه که با دیدن جانگ کوک پشت زن شوکه شد...(جانگ کوک اینجا چیکار میکرد؟! )

زن عقب عقب رفت و توی آغوش جانگکوک جای گرفت و نیشخندی زد:« مثل همیشه...میتونی خودتو توی اتاقت زندانی کنی و تا ابد همونجا زندگی کنی»

جانگ کوک نگاه عاشقانه ای به زن انداخت لبخند زد و دستی به سر معشوقه اش کشید.

تهیونگ زیر لب زمزمه کرد :«جانگکوک..»  که یکدفعه جانگ کوک نگاه سردی بهش انداخت :«ما باید برای آوردن وارث وقت بزاریم...مثل همیشه اگر چیزی لازم داشتی میتونی از نامجون بخوای»

و با معشوقه اش از تهیونگ دور شد

ولی..تو تنها کسی هستی که میتونی چیزی که نیاز دارم رو بهم بدی..)

شروع کرد به دویدن پیش جانگ کوک اما هرچی میدوید انگار داشت ازش دور تر میشد ... اشک هاش شروع به ریختن کردن ( من رو هیچ کس جز تو نمیتونم حساب باز کنم... لعنت من نمیخام دوباره اینطوری زندگی کنم)

_____________________________________

_نه جانگ کوک...نرو

نفس نفس زنون روی تخت خودش نشست ...قطره اشکی که از گوشه چشمش سر میخورد رو با نوک انگشت گرفت ...و سعی کرد نفس هاشو کنترل کنه:« لعنت این دیگه چه خواب مسخره ای بود ؟»

دستی لایه موهاش کشید و اخماش تو هم رفت:« بخاطر اینکه دیروز بدجوری خوردم توی در مشکل پیدا کردم؟»

دستاشو بهم گره زد و به انگشتانش خیره شد...(حتی اگر چس مثغال از احساسات شو نشونم داده بود...این اتفاق ها نمی‌افتاد.)

طناب زنگی که کنار تخت بود رو تکون داد و خدمتکار ها برای آماده کردنش وارد اتاق شدن...( من باید همش ور دل کنت باشم...اینطوری میتونم وارثشو داشته باشم...)

خدمتکار آخرین بند لباسشو هم محکم کرد و بعد از مرخص شدنش از اتاق بیرون رفت..

تهیونگ توی آینه نگاهی به خودش کرد و از دیدن خودش کمی خجالت کشید...خیلی با اون زن فرق داشت...اینکه اون زن بود و تهیونگ مرد...هر چقدر هم که امگا باشه...

(Marriage of Convenience)Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt