بعد از شستن ظرفهای صبحونه بود که همراه با جونگکوک به اتاقش رفته بود و بین انبوهی از نقاشی ها و کاغذ ها نشسته بودن.
جونگکوک ازش درخواست کرده بود که بنا به قانون شمارهی ۱۰ اون رو به اتاقش ببره و باهاش رنگ آمیزی انجام بده و تهیونگ کی باشه که بتونه مخالفتش رو نشون بده؟
بعد از لحظاتی ورق زدن بالاخره طرحی رو انتخاب کرد و بین خودشون قرار داد:
"این خوبه!"مداد رنگی هارو بیرون آورد و شروع کرد به رنگ آمیزی.
اون که نمیتونست منتظر بمونه عروسکه حرکت کنه و با دستهای سرامیکیش مداد رنگی هارو بگیره و روی کاغذ حرکت بده ...نه؟ البته که نباید منتظر میموند وگرنه زنده موندنش تضمین نمیشد!
به قدری غرق رنگ کردن چمنها بود که توجهی به ادامهی قانون شمارهی ۱۰ نکرد. که میگفت باید طی رنگ آمیزی با جونگکوک گپ میزد ... راجع به چیزهای مختلف!
لحظه ای که صدای کشیده شدن نوک مداد رنگی توی دستش روی کاغذ گوش هاش رو پر کرد، از چاه افکارش بیرون کشیده شد و به حال برگشت دستش از حرکت ایستاد و نگاهش رو به آرومی بالا آورد.
جونگکوک درست مقابلش جوری که قرار داده بود نشسته بود و خیره نگاهش میکرد.
لبخند ملیح روی لبهاش و خیرگی نگاهش همیشه انقدر ترسناک بودن یا حالا زیادی تو ذوق میزدن؟
گلوش رو صاف کرد و با کنار گذاشت مداد رنگی به ساعت روی میز نگاه کرد ... نیم ساعت گذشته بود ... برای رنگ آمیزی کافی بود نه؟
هیچ ایدهای نداشت که قوانین رو درست انجام میده یا نه ...
لیست کنار دستش رو بالا آورد و شمارهی ۱۱ رو خوند.
"جونگکوک بعد از رنگ آمیزی و نقاشی خسته میشه، اون رو به تختش ببرید و تنهاش بگذارید."
عجیب بود ولی انجام دادن قوانین خیالش رو تا حد زیادی راحت میکردن.
شاید باید کاری که براش به اینجا اومده بود انجام میداد و با برگشت پدر و مادرش میرفت.
***
سه ساعت باید جونگکوک رو تنها میذاشت و بعد دوباره به ادامهی کارهاش میرسید.
بیست دقیقهی اول از زمان آزادش بود که توی پذیرایی نشسته بود و چند لحظه پیشش فکر میکرد و از ترس میلرزید.
درست بعد از بستن در اتاق جونگکوک به بهونهی انداختن آشغال دستش رو به دستگیرهی در خونه رسونده بود و اون رو پایین کشید تا بازش کنه ولی با در قفل شده مواجه شد.
اون در آخرین بار باز بود.
ولی لحظهای که تنها شده بود و میخواست پا به فرار بذاره، حسابی چفت و قفل شده بود.
YOU ARE READING
𝐓𝐇𝐄 𝐁𝐎𝐘 || 𝑲𝒐𝒐𝒌𝑽
Fanfictionکیم تهیونگ به عنوان پرستار شخصی پسربچهای به عمارت بزرگی میره تا زمان برگشت پدر و مادرش از مسافرت، مراقبش باشه. همه چیز نرمال بود تا اینکه متوجه شد باید از یه عروسک پرستاری کنه! چه اتفاقایی توی این عمارت مرموز میوفته اگه تهیونگ چند تا از قوانین مهم...