شام توی سکوت خورده شد و ذهن تهیونگ درگیر همون عکس دو نفری شده بود که دیده بود.
جونگکوک هم بعد نوتی که رو کتاب گذاشته بود چیزی ننوشته بود و همین کارش باعث شده بود سکوت سنگین تری حکم فرما بشه.
بعد از اینکه لباسهای عروسک رو با لباسهای راحت تری عوض کرد با گفتن شب بخیر از اتاق بیرون رفت.
ذهن کنجکاو تهیونگ دائم بهش میگفت برو یه جا قایم شو تا ظاهر شدنِ جونگکوک رو ببینی ولی اون یکی قسمت از ذهنش که محتاط تر بود میگفت بمون تو اتاقت و برو زیر لحافت و از جات تکون نخور تو که نمیخوای چیزی رو ببینی که چند ساعت خوابی که داری رو هم از دست بدی!
و هر سری به قسمت دوم ذهنش گوش میداد.
همین که میدونست توی این خونه تنها نیست برای ترسش کافی بود، بیشترش رو هم نمیخواست.
و تنها چیزی که میتونست با فکرش آروم بگیره این بود که هر چی که هست داخل همون عروسکه هست ولی در کمال تاسف اینجور که فکر میکرد نبود.
ساعت شیش صبح با صدای آلارم گوشیش پلک های سیر نشده از خوابش رو باز کرد تا سر وقت به کارهای جونگکوک برسه، البته اگه سر درد کلافه کنندهش اجازه میداد. حس نگاه های خیره ای که کل شب رو روی خودش حس میکرد مجالی به به خواب رفتن بهش نداده بودن و حالا با کم خوابی ای که داشت باید به جونگکوک هم میرسید.
چشمش با افتادن به لامپ روشنی که تمام شب رو روشن رها کرده بود جمع شد و زیر لب به شانسش توی شغلی که پیدا کرده بود غر زد. هاه ... چه عالی! پرستاری از یه پسر بچه در ابعاد عروسکه نامه نویس و سخنگو!
حالا که درگیر این مسخره بازی غیر قابل باور شده بود قطعا باید تا برگشت پدر و مادر جونگکوک از مسافرت راه تفریحی پیدا میکرد!
و قطعا هوسوک بهترین گزینه ی ممکن برای کمی خوش گذرونی بود! با تصورش نیشخندی زد و از جاش بلند شد.
کنار هم نشسته بودن و تهیونگ حین خوردن صبحونهش دائم در مورد هر چیزی که به ذهنش میرسید حرف میزد تا اینکه یادش اومد امروز،روز حموم رفتنه:
“بعد صبحونه نوبت حموم رفتنته.
دقیق نمیدونم باید چیکار کنم،میشه برام نوت بنویسی؟
بزار این تست رو هم بخورم بعد که رفتم لطفا بنویس که بدونم چطور باید انجامش بدم."
بعد جمع و جور کردن صبحونه و ظرف ها به کنار جونگکوک برگشت.
با دیدن کاغذ کوچیکی روی میز لبخندی زد و خودش رو به میز رسوند.
YOU ARE READING
𝐓𝐇𝐄 𝐁𝐎𝐘 || 𝑲𝒐𝒐𝒌𝑽
Fanfictionکیم تهیونگ به عنوان پرستار شخصی پسربچهای به عمارت بزرگی میره تا زمان برگشت پدر و مادرش از مسافرت، مراقبش باشه. همه چیز نرمال بود تا اینکه متوجه شد باید از یه عروسک پرستاری کنه! چه اتفاقایی توی این عمارت مرموز میوفته اگه تهیونگ چند تا از قوانین مهم...