6. 𝐀𝐥𝐨𝐧𝐞 𝐂𝐚𝐬𝐩𝐞𝐫

310 77 17
                                    

پلک‌هاش به آرومی تکون خوردن و بعد از چند لحظه چشم‌هاش رو باز کرد ولی با تیر کشیدنِ سرش،چشماش رو دوباره بست، آخی زیر لب گفت و دستش رو روی پیشونیش گذاشت.

با انگشت‌های شصت و اشاره‌ش پشت پلک‌های خسته‌ش رو ماساژ داد. ذهنش خالی بود و هیچ ایده‌ای از شب گذشته نداشت. 

روی همون کاناپه ای بود که روش مست کرده بود، به خواب رفته بود و بعد ...

اون زنگ و شنیدن همون صدا! 

با یادآوری بهم ریخته‌ی اتفاقات شب قبل درجا سرجاش نیم خیز شد.

چرا اینجا بود؟
اون که روی زمین از هوش رفته بود ولی چرا روی کاناپه‌ای بود که از جایی که افتاده بود فاصله‌ی زیادی داشت؟

سرش رو برگردوند تا پله های اول رو چک کنه.

ولی هیچی نبود.
مگه عروسک اونجا نبود؟ مگه خودش روی زمین بیهوش نشده بود از ترس؟

“یعنی چی؟ بازم کابوس دیدم؟"

بی توجه به تیر کشیدن سرش از جا بلند شد و به طرف آشپزخونه پا تند کرد.

باید اوضاع اونجا رو چک میکرد.

ولی باز هیچی نبود...
هیچ غذایی روی گاز نبود.
سطل آشغال رو باز کرد.

محتویات سطل آشغال دقیقا همونجوری بود که قبل کامل کردن ناهار دیده بود.

محتویات داخلش برای روز گذشته و پوستِ تخم مرغِ صبحونه بودن.
پاکت نودل توش نبود.

چیزی از ناهاری که حاضر کرده بود داخلش دیده نمیشد.

گیج شده به کانتر تکیه داد و سر دردناکش رو توی دست‌هاش گرفت: 
“ولی ... اینجا بود ... قسم میخورم ایندفعه کابوس نبود ... خدایا دارم دیوونه میشم ..."

موهاش رو به عقب فرستاد و بزاقش رو پایین فرستاد.

"هنوز هم گرماش رو حس میکنم. اون اینجا بود."

چنگی به موهای زیر دستش زد:
“حالم خوب نیست،حالم اصلا خوب نیست.
باید برم...آره باید برم وگرنه با موندن توی اینجا دیوونه میشم."

"توصیه میکنم جرات نکنی پاتو از اون چارچوب درِ لعنتی بیرون بزاری! وگرنه اتفاقایی که بعدش میوفتن،مسئولیتش به عهده‌ی من نیست! "

با به یاد آوردن هشدارش لرزی به بدنش افتاد.

"به قوانین پایبند باش."

به ساعتش نگاه کرد.
نیم ساعت از بیداریِ جونگ‌کوک گذشته بود.

برای آروم کردن خودش چند تا نفس عمیق کشید و از آشپزخونه بیرون رفت شراب و لیوانش رو بیاره.
باید از پله‌ها بالا میرفت ولی در حال حاضر سخت ترین کار ممکن بالا رفتن از پله‌هایی بود که توی کابوسش عروسک روش نشسته بود.

𝐓𝐇𝐄 𝐁𝐎𝐘 || 𝑲𝒐𝒐𝒌𝑽Où les histoires vivent. Découvrez maintenant