صبح روز بعد
تهیونگ از خواب بیدار شد . سرگیجه شدیدی داشت ، دیشب به کلاب رفته بود نزدیک ده بطری وودکا سر کشیده بود ،بخاطر اتفاقات ظهر ، چرا انقد بدبخت بود؟ اون موقع که میخواست با کسی که دوسش داره عشق بازیش رو ادامه بده باید پدر کوک از زندان آزاد میشد؟ ولی یه چیزی که هنوز نمیدونست این بود که چجوری به خونه اومده ؟ ،کی آوردتش ؟ حتی یه صبحونه هم رو تخت هست کی براش درست کرده؟
کل فکرش درگیر بود که....
_بیدار شدی؟
+ر.. رییس ؟ ش.ما اا.. اینجا چیکار میکنین؟
_ تو کلاب دیدمت زیاده روی کرده بودی قرار بود با باند مافیا SF تو اون کلاب قرارداد ببندیم ! و خب بعدش که تموم شد منم آوردمت خونت!
+ازتون واقعا ممنونم
کوک بخاطر حرفش سر تکون داد، نمیدونست چجوری باید بحث رو به عشق بازی تو دفترشون بکشونه میترسید خجالت بکشه، ازش فاصله بگیره!
+ عاممم قصد فوضولی ندارم اما دیروز از دیدن پدرتون خوشحال نبودید!
_خب راستش پدرم به من بدی های زیادی کرده و خب منم دلم یه دردسر اضافه نمیخواست ،اون منو میخواست به یع تاجر بفروشه اما خب وکیل پدرم سر رسید منو نجات داد واقعا بهش مدیونم
+هوممم واقعا متاسفم زندگی سختی رو گذروندی ،مادر منم وکیل بود یه آدم خوش قلب ولی پدرم با وکیل بودنش موافق نبود و منو از مادرم جدا کرد و الان سالهاست که ندیدمش! فقط ازش یه عکس دارم
ته اینو با بغض بزرگی که ته گلوش بود گفت.
_تو هم زندگی سختی داشتی قند عسل
+ با شنیدن حرف آخر کوک سرش رو بالا آورد نگاهش کرد و بعد با گونه های سرخ نگاهش رو دزدید!
_ هی خجالت نکش میدونم دیروز الکل نخوردی ،میدونم دوسم داری، و میدونم دوست دارم! پس .....کیم تهیونگ ..دوست پسر من میشی ؟
جمله اخر رو وقتی گفت که رو زانو با یه دسته گل بود!
+ج..جونگ..کوک!
_قبولم میکنی؟
تهیونگ با کلی خجالت گفت :
+بله
و بعد ته خجالت رو کنار گذاشت ،کوک رو بغل کرد و گونه اش رو بوسید!
۳ روز بعد
کوک به دیدن تهیونگ اومده بود کلید داشت نیازی به در زدن نبود! وقتی وارد شد بی سر صدا به سمت اتاق رفت و تهیونگ رو دید روی تخت نشسته و چیزی می نویسه و اوه اون بالا تنه اش لخته ، تو این سه روز کوک باید از شهر خارج میشد و حالا برگشته بود و تا الان وقت نکرده بود کاری کنه که پسرش دیگه باکره نباشه و امروز وقتش بود .بعد از پنج دقیقه که بدن ته رو با نگاهش خورد در زد وارد شد
+ هیییی وای کوک ترسوندیم!
_ چطوری قند عسل
+دلم برات تنگ شده بود
_منم همینطور..اوممم چطوره چیزی که میخوام رو بهم بدی هوم؟به تهیونگ اجازه صحبت نداد و رو خیمه زد لباش رو توی دهنش کشید.....
💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦
خوش میگذره؟
فردا اسمات داریم 💃💃
هیچ هم احساس خجالتی ندارم 🤭
هعی.....
راستی برای سه چهار پارت بعد دستمال به دست گریه کنید😁 قراره اتفاق بدی بیوفته ! خیلی بد!
بچم تهیونگ الهی بگردم قراره عذاب بکشه😭بیشتر از کوک😭😭😭
YOU ARE READING
My honey Bear 🐻 Kookv
Romance{ کامل شده} رییس باند مافیایی که عاشق جاسوس جدیدش میشه چی میشه اگه جاسوسش یه پلیس مخفی باشه؟ ::::::::::::::::::::::::::::::::::::« _بیبی کوچیک ترین اشتباه موجب بزرگترین تنبیه پس کارتو خوب انجام بده........ :::::::::::::::::::::::::::::::::::::« کا...