I said I didn't feel nothing baby, but I lied.
Call out my name, The weeknd.
~~~Max verstappen.
میدونست که نباید به این جشن میومد. خونهی چارلز افراد زیادی رو در خودش جا داده بود و مکس فقط تعداد محدودی از رانندهها و خانوادههاشون رو میشناخت. بعد از اینکه یکی از سادهترین استایلهاش رو انتخاب کرده و با لندو و مکس به مهمونی اومده بود؛ دیگه دو مرد رو ندیده بود.
در عوض لورنزو از ابتدای ورودش، به جای برادرش به مکس خوشآمدگویی گفته و از مرد هلندی به خاطر حضورش تشکر کرده بود. تا همین نیم ساعت پیش با برادر چارلز گپ میزد اما حالا لورنزو هم به جمع دوستهای چارلز و آرتور اضافه شده بود. بیشتر رانندهها هم، دور از مکس و در جمع خودمونی با هم صحبت میکردن و وقتشون رو با خوشحالی برای چارلز میگذروندن.
با این تنهایی و ناشناسبودن بین مهمونهای غریبهی چارلز مشکلی نداشت. ترجیح میداد در آرامش و از دور، جمعیت رو تماشا کنه. از این مدل جشنها بدش نمیومد ولی همزمان حوصلهی صحبتکردن با آدمهای جدید رو نداشت.
هرازگاهی از نوشیدنی توی دستش مزه میکرد اما نمیخواست کاملا مست کنه. انتظار داشت چارلز به جای اینکه برادرش رو بفرسته، شخصاً با مکس صحبت میکرد. از جایی که نشسته بود، پسر موناکویی رو میدید ولی نمیخواست تا زمانی که خود چارلز بخواد ببینتش، مزاحمش بشه.
Charles leclerc.
متوجه حضور مکس بود و میدونست این دوریکردن از مهمترین مهمونش بیادبیه اما پیر بهش سپرده بود تا زمانی که با خودش کنار نیومده، رانندهی هلندی رو وارد بازی نکنه.
-چارلز! تبریک میگم رفیق.
یکی از دوستهای قدیمیش رو دید و با لبخند به سمتش رفت.
-هی پسر، ممنون. مهمونی خوش میگذره؟
اصلا اهمیتی نداشت که در مهمونی، به بقیه خوش میگذره یا نه. میتونست ببینه مکس کجا نشسته. میدونست چه نوشیدنیای انتخاب کرده و کدوم لباسش رو پوشیده. در واقع همهچیز دربارهی مکس برای چارلز اهمیت داشت.
Lando norris.
برای تنها گذاشتن مکس وسط جمعیتِ غریبه عذابوجدان داشت ولی باید موضع چارلز رو میفهمید. حدسهایی داشت که باعث میشد بیشتر از قبل به دو مرد توجه کنه.
-لندوووو!
از زمانی که کارلوس رو دیده بود؛ مرد اسپانیایی گیرش انداخته و به خاطر مقدار زیاد الکلی که خورده بود؛ کاملا مست بود.
-چیه کارلوس...
-میتونی... هی دنیل!
رانندهی فراری با دیدن دنیل و کار هیجانانگیزی که انجام میداد؛ سوالش رو فراموش کرد و به سمتش رفت.