I've been waiting for this moment
We're finally alone
I turn to ask the question
So anxious, my thoughts
Your lips were soft like winter
In your passion, I was lost...After dark, mr. kitty.
~~~-کسی از چارلز خبر نداره؟
مسابقه بدون هیچ تصادف دیگهای به پایان رسیده و لوئیس اول شده بود. لندو ردهی دوم و چارلز با کمی فاصله، ردهی سوم رو دریافت کردهبودن.
-نه، من دیدمش که رفت پشت پدوک.
-اما من دیدم که از اتاقش اومد بیرون.
مکانیکها با عجله و نگرانی به دنبال رانندهی اول تیم بودن و از چارلز خبری نبود.
-فقط چند دقیقه از گرفتن جایزهها گذشته! یه نفر سریعتر پیداش کنه.
مدیر تیم با عصبانیت سر مکانیکها داد زد و حضور رانندهی موناکویی رو خواست.
Charles leclerc.
بیشتر از این تحمل پیست و سر و صدای رانندهها رو نداشت. به همین خاطر، درست بعد از مراسم شامپاینها پیست رو به مقصد بیمارستان مرد هلندی ترک کرد.
حتی اگر نمیتونست ببینتش، میتونست از حالش باخبر بشه. اهمیتی نداشت اگر کنفرانس خبریِ بعد از مسابقه رو از دست میداد.
در طول مسابقه، اشتباهات زیادی داشت و باید دربارهی همهشون توضیح میداد اما در اون لحظه، به چیزی جز مکس اهمیت نمیداد.
به شکل سادهای، با ماشین گرونقیمتش جلب توجه میکرد و حالا با سرعتی که داشت؛ بیش از پیش سرها رو به سمت خودش میچرخوند.
بدتر از همیشه بدون توجه به خطوط پارکینگ، ماشین رو پارک کرد و با عجله به داخل بیمارستان دوید. همونطور که با دست موهاش رو مرتب میکرد؛ به سمت اولین پرستاری که دید، رفت.
-برای دیدن مکس ورستاپن کجا باید برم؟
-نسبت خاصی دارید؟
پرستار بدون توجه به ظاهرِ به همریخته و چهرهی نگران مرد روبهروش، پرسید.
-من از دوستانش هستم.
-متاسفم اما نمیتونید ایشون رو ملاقات کنید.
با نگرانی، ساعتش رو چک کرد. زمان زیادی از اون اتفاق گذشته و چارلز هیچ ایدهای نداشت که چرا تا الان خبری از مکس پخش نشده بود.
-من پاپاراتزی نیستم. یکی از همکارهای مکس به حساب میام!
جدی توضیح داد اما با مخالفت پرستار روبهرو شد.
-امروز بیشتر از صد نفر با همین عنوان قصد ورود به بیمارستان رو داشتن. من نمیتونم به شما اجازهی ورود بدم.
-من رو نمیشناسید؟
چارلز با بدبختی سعی در ورود به بیمارستان داشت و برای این، از هر راهی استفاده میکرد.