Yongi :
فاک اصلا امروز عالیه عالی از صبح شرکت بدجور شلوغ بود و قرار بود امروز یه قرار داد مهم با یه آیدل راس ساعت ۱۰ و نیم ببندیم و هنوز ساعت ۱۱ شده و هیچ آیدلی پا به شرکت نذاشته و نیم ساعته که توی اتاق جلسه منتظرم از اون ورم جونکوک و تهیونگ با اینکه اهمیت این قرارداد رو برای شرکتمون میدونن هنوز که هنوزه از صبح توی شرکت پیداشون نشده واقعا دیگه نیم ساعت صبر بس بود برام تلفنم رو برداشتم و زنگ زدم به جونکوک تا ۳ تا بوق نخورده جواب داد چون خیلی خوب میدونن که جواب ندن واقعا عصبی میشم
جونکوک : بله هیونگ چیشده زنگ زدی ؟!
یونگی : چیشده ؟! چیشدهههه ؟! واقعا داری این سواله فاکیو از من میپرسی ؟! ساعت ۱۱ عه ولی تو و تهیونگ رو من هنوز توی این شرکت کوفتی نمیبینم
جونکوک : فاک بابا ما از ساعت ۱۰ از خونه زدیم بیرون توی خیابون یه ابلهی پاشو یهو گذاشت رو ترمز از صب درگیر اون بودیم الان تموم شدیم داریم میایم
یونگی : فقط زودتر اینجا باشین نمیخوام قبل از اون آیدله رو مخ اینجا باشین
جونکوک : مگه هنوز نیومده ؟! قرار که ساعت ۱۰ و نیم بود
یونگی : خیر هنوز شازده پسر نیومدن واقعا از اینجور آیدلای مغرور متنفرم زودتر خودتونو برسونین
جونکوک : باشه هیونگ نزدیکیم ۱۰ دقیقه ای رسیدم
یونگی : خوبه منتظرم
و گوشی رو قطع کردم طبق حرفشون ۱۰ دقیقه بعد واقعا توی شرکت بودن درو که باز کردن اومدن تو زود این ور و اون ور رو ورانداز کردن و زمانی که دیدن کسی نیست با تعجب بهم نگاه کردن
تهیونگ : هیونگ هنوز نیومدن ؟!
یونگی : نه معلوم نیست کجا موندن
با سردردی که سره اعصاب خوردی امروزم سراغم اومده بود به منشی زنگ زدم همین که برداشت گفت
منشی : بله جناب رئیس
یونگی : یه قرص سردرد میخوام با ۳ تا قهوه
منشی : چشم الان حاضر میکنم
یونگی : خوبه فقط زودتر
منشی : چشم
تلفنو گذاشتم روش و به تهیونگ که خیلی بیخیال روی صندلی نشسته بود و گوشیشو چک میکرد وجونکوک که خیلی بیخیال تر نشسته بود روی صندلی و پاهاشو انداخته بود روی میز و گیم میزد و گاهی با دستش پیرسینگ روی لبش رو حرکت میداد نگاه کردم با دادی که کشیدم هردو یهو شوکه شدن و به من نگاه کردن
یونگی : زود خودتونو جمع و جور کنین نمیخوام زمانی که میان همچین صحنه ی مزخرفی رو نشونشون بدم
خیلی زود به خودشون اومدن و خودشونو مرتب کردن که جونکوک لب به اعتراض باز کرد و گفت
جونکوک : هیونگ پس کجان از صبح میگفتی زودباشین بیاین چقدر دیگه باید منتظر شازده باشیم ؟!
که همون موقع تلفن زنگ خورد
یونگی : بله
منشی : رئیس آیدل پارک جیمین اینجا هستن
یونگی : بالاخره راهنماییشون کنید اتاق جلسه
منشی : چشم
رسیدن دیگه بلند شین بیاین
Jimin :
این زندگی دیگه به درد نمیخوره سره اولین روزه کاریم توی شرکت جدید گند زدم گند نیم ساعت از تایم قرار گذشته و من هنوز به شرکت نرسیدم تازه اینم بس نیست جیهوپ هر ۲ دقیقه یکبار به من سرکوف میزنه .
بالاخره رسیدیم شرکت بدو بدو رفتیم سمت میز پذیرش
جیهوپ : ببخشید اتاق آقای مین یونگی کدوم طبقه است ؟!
منشی : قرار ملاقات داشتید ؟!
جیهوپ : بله برای بستن قرارداد قرار داشتیم البته یکم از تایمش گذشته
منشیه بالاخره تلفونو برداشت و زنگ زد به رئیسش و بعد اینکه تائید کرد اومد اون ور میز سمت ما و گفت
منشی : بفرمایید راهنماییتون میکنم
من و جیهوپ هردو تشکردی کردیم و عین جوجه اردک دنبالش راه افتادیم فقط تو دلم خدا خدا میکردم خیلی عصبی نشده باشن
بعد از اینکه رسیدیم به اتاق جلسه منشی مارو به داخل راهنمایی کرد و رفت نفس عمیقی کشیدم تا استرسم برطرف بشه و دره اتاقو باز کردم
narrator :
همین که جیمین پا به اتاق گذاشت از شدت فرمون هایی که بهش حجوم بردن سرگیجه گرفت کم کم چشماش تغییر رنگ دادن و سبز شدن و صداش دورگه شد زمانی که چشمش به ۳ نفره جلوش افتاد که مثل خودش چشماشون تغییر رنگ داده بود و نفسای عمیقی میکشیدن تنها چیزی که کله سرشو در بر گرفت یه کلمه بود 《 جفتام 》
YOU ARE READING
beautiful devil
Werewolf☆beautiful devil ☆خلاصه داستان : جیمین امگای موفق و پولداری که به عنوان آیدل در سطح جهانی شناخته شدست برای امضای قرارداد جدید به شرکت Min میره ولی چه اتفاقی میفته اگر که برادران مین جفتاش باشن اونم نه یکی نه دوتا بلکه سه تا حالا چی میشه ؟! برادرا جی...