part 2

304 43 1
                                    

Yongi :
فاک اصلا امروز عالیه عالی از صبح شرکت بدجور شلوغ بود و قرار بود امروز یه قرار داد مهم با یه آیدل راس ساعت ۱۰ و نیم ببندیم و هنوز ساعت ۱۱ شده و هیچ آیدلی پا به شرکت نذاشته و نیم ساعته که توی اتاق جلسه منتظرم از اون ورم جونکوک و تهیونگ با اینکه اهمیت این قرارداد رو برای شرکتمون میدونن هنوز که هنوزه از صبح توی شرکت پیداشون نشده واقعا دیگه نیم ساعت صبر بس بود برام تلفنم رو برداشتم و زنگ زدم به جونکوک تا ۳ تا بوق نخورده جواب داد چون خیلی خوب میدونن که جواب ندن واقعا عصبی میشم
جونکوک : بله هیونگ چیشده زنگ زدی ؟!
یونگی : چیشده ؟! چیشدهههه ؟! واقعا داری این سواله فاکیو از من میپرسی ؟! ساعت ۱۱ عه ولی تو و تهیونگ رو من هنوز توی این شرکت کوفتی نمیبینم
جونکوک : فاک بابا ما از ساعت ۱۰ از خونه زدیم بیرون توی خیابون یه ابلهی پاشو یهو گذاشت رو ترمز از صب درگیر اون بودیم الان تموم شدیم داریم میایم
یونگی : فقط زودتر اینجا باشین نمیخوام قبل از اون آیدله رو مخ اینجا باشین
جونکوک : مگه هنوز نیومده ؟! قرار که ساعت ۱۰ و نیم بود
یونگی : خیر هنوز شازده پسر نیومدن واقعا از اینجور آیدلای مغرور متنفرم زودتر خودتونو برسونین
جونکوک : باشه هیونگ نزدیکیم ۱۰ دقیقه ای رسیدم
یونگی : خوبه منتظرم
و گوشی رو قطع کردم طبق حرفشون ۱۰ دقیقه بعد واقعا توی شرکت بودن درو که باز کردن اومدن تو زود این ور و اون ور رو ورانداز کردن و زمانی که دیدن کسی نیست با تعجب بهم نگاه کردن
تهیونگ : هیونگ هنوز نیومدن ؟!
یونگی : نه معلوم نیست کجا موندن
با سردردی که سره اعصاب خوردی امروزم سراغم اومده بود به منشی زنگ زدم همین که برداشت گفت
منشی : بله جناب رئیس
یونگی : یه قرص سردرد میخوام با ۳ تا قهوه
منشی : چشم الان حاضر میکنم
یونگی : خوبه فقط زودتر
منشی : چشم
تلفنو گذاشتم روش و به تهیونگ که خیلی بیخیال روی صندلی نشسته بود و گوشیشو چک میکرد وجونکوک که خیلی بیخیال تر نشسته بود روی صندلی و پاهاشو انداخته بود روی میز و گیم میزد و گاهی با دستش پیرسینگ روی لبش رو حرکت میداد نگاه کردم با دادی که کشیدم هردو یهو شوکه شدن و به من نگاه کردن
یونگی : زود خودتونو جمع و جور کنین نمیخوام زمانی که میان همچین صحنه ی مزخرفی رو نشونشون بدم
خیلی زود به خودشون اومدن و خودشونو مرتب کردن که جونکوک لب به اعتراض باز کرد و گفت
جونکوک : هیونگ پس کجان از صبح میگفتی زودباشین بیاین چقدر دیگه باید منتظر شازده باشیم ؟!
که همون موقع تلفن زنگ خورد
یونگی : بله
منشی : رئیس آیدل پارک جیمین اینجا هستن
یونگی : بالاخره راهنماییشون کنید اتاق جلسه
منشی : چشم
رسیدن دیگه بلند شین بیاین
Jimin :
این زندگی دیگه به درد نمیخوره سره اولین روزه کاریم توی شرکت جدید گند زدم گند نیم ساعت از تایم قرار گذشته و من هنوز به شرکت نرسیدم تازه اینم بس نیست جیهوپ هر ۲ دقیقه یکبار به من سرکوف میزنه .
بالاخره رسیدیم شرکت بدو بدو رفتیم سمت میز پذیرش
جیهوپ : ببخشید اتاق آقای مین یونگی کدوم طبقه است ؟!
منشی : قرار ملاقات داشتید ؟!
جیهوپ : بله برای بستن قرارداد قرار داشتیم البته یکم از تایمش گذشته
منشیه بالاخره تلفونو برداشت و زنگ زد به رئیسش و بعد اینکه تائید کرد اومد اون ور میز سمت ما و گفت
منشی : بفرمایید راهنماییتون میکنم
من و جیهوپ هردو تشکردی کردیم و عین جوجه اردک دنبالش راه افتادیم فقط تو دلم خدا خدا میکردم خیلی عصبی نشده باشن
بعد از اینکه رسیدیم به اتاق جلسه منشی مارو به داخل راهنمایی کرد و رفت نفس عمیقی کشیدم تا استرسم برطرف بشه و دره اتاقو باز کردم
narrator :
همین که جیمین پا به اتاق گذاشت از شدت فرمون هایی که بهش حجوم بردن سرگیجه گرفت کم کم چشماش تغییر رنگ دادن و سبز شدن و صداش دورگه شد زمانی که چشمش به ۳ نفره جلوش افتاد که مثل خودش چشماشون تغییر رنگ داده بود و نفسای عمیقی میکشیدن تنها چیزی که کله سرشو در بر گرفت یه کلمه بود 《 جفتام 》

beautiful devilWhere stories live. Discover now