part 5

316 44 9
                                    

Jimin :
با کرختی کامل سعی کردم چشم هامو باز کنم بالاخره با کلی کلنجار چشم هام به نور توی اتاق عادت کرد و تونستم بازشون کنم وایسا ببینم اتاق ؟! اینجا دیگه چه جهنم دره ایه توش بیدار شدم ؟! تا اینکه بالاخره ویندوزم بالا اومد و خاطراتم به خصوص ماله امروز کم کم وارد مغزم شدن فااااااک من جفتمو پیدا کردم البته بهتره بگم که جفتام فااااااک من جفتامو پیدا کردم هولی شت اونم ۳ تاااا چه خبره ؟! و د ف اونا چه لاشیایی بودن همون روزه اول که دیدنم مارکم کردن و الان هیچ کدومشون کنارم نیست کم کم داشت گریم میگرفت و بدنم هی بیشتر و بیشتر گرم میشد نمیدونستم چم شده حالم هی داشت بدتر میشد تا اینکه بدترین قسمت از راه رسید و حس کردم مایع لزجی داره از سوراخم بیرون میریزه و این بی نهایت خجالت آور و چندش آور بود هر چقدر زمانه بیشتری میگذشت حالم بدتر میشد خودمو به پتو میمالیدم ولی دیگه این برام کافی نبود نمیتونست راضیم کنه و خیلی گرمم بود شلوار و باکسرمو از تنم در آوردم با خوردن هوا به آلتم توی خودم لرزیدم ولی واقعا نیاز شدیدی داشتم که خودمو خالی کنم لرزون لرزون دستمو به دیکم رسونم و به خودم هندجاب دادم دیگه نمیتونستم جلوی ناله هامو بگیرم و با صدای بلند ناله میکردم و دوباره خودمو لمس میکردم ولی اینم برام کافی نبود ارضام نمیکرد جای دیگه ایم خواستار انگشتام بود ولی واقعا میترسیدم که این کارو اولین بار خودم انجام بدم اما دیگه طاقتم طاق شده بود برگشتم و روی شکمم دراز کشیدم و داگی شدم دستم رو از روی دیکم آروم آروم به سمت سوراخم بردم و آهی کشیدم خیلی خیس شده بودم آروم آروم یه انگشتمو بردم داخل و چون اولین بارم بود ناله ی خیلی بلندی کردم که یکهو در باز شد
Yongi :
چندین ساعت بود که از بیهوش شدن جیمین میگذشت و ما هم این چند ساعت رو توی هال نشسته بودیم و سعی میکردیم کار های شرکت رو از خونه سر و سامون بدیم فرمون های جیمین رفته رفته داشت بدتر میشد و کنترل رو برامون سختتر میکرد هر ۳ مون داشتیم مقابل اینکه رات بشیم مقاومت میکردیم ولی واقعا با وجود امگامون که توی اتاق خوابه خونمون  هیت شده بود غیر ممکن بود هر ۳ سعی میکردیم خودمونو سرگرم کارهای شرکت کنیم و به امگای هورنی توی اتاقمون توجه نکنیم و تقریبا هم کارساز بود تا اینکه صدای ناله جیمین اومد فکر کردم که اشتباه شنیدم برای همون برگشتم و به جونکوک و تهیونگ هم نگاه کردم که دیدم اونام مثل من تعجب کردن قبل از اینکه فرصت کنیم این اتفاقو هضم کنیم صدای ناله های جیمین اوج گرفت هر ۳ مون کاملا شق شده بودیم و این از روی شلوارامون که اگر یکم دیگه میگذشت جر میخوردن کاملا مشخص بود عرق از سر و صورتمون پایین میریخت اما همچنان نمیخواستیم تو اولین روزه آشناییمون با امگامون اولین رابطمونو داشته باشیم به زور شوگا رو کنترل میکردم که بیرون نیاد ولی زمانی که جیمین بلندترین نالش رو کرد کنترلمو از دست دادم و شوگا کنترل بدنم رو به دست گرفت
Suga :
فاک امگام داشت بالا توی خونه ی خودم با خودش ور میرفت اون وقت یونگی نمیخواست نزدیکش بشه با شدت گرفتن ناله های جیمین از سره جام بلند شدم که یک آن دیدم جونکوک و تهیونگ هم همراه با من بلند شدن ولی وقتی که دقت کردم معلوم شد که گرگ هاشون دارن کنترلشون میکنن با نیشخندی راه افتادم سمت اتاقه امگام آه امگای هورنی من همین که در رو باز کردم با صحنه ای روبرو شدم که میتونست کاری کنه که بدون دست زدن به خودم ارضا بشم فااااک امگای من امگام داشت خودشو با اون انگشتای کوچیکش به فاک میداد فاک صحنه ای بهتر از این نمیتونه وجود داشته باشه

beautiful devilWhere stories live. Discover now