part5

89 21 27
                                    

_bonan nokton!!
(خوب بخوابی!!!)

بدن هیکلی مرد رو به دیوار تکیه میده اما مردِ بی‌هوش که اختیاری روی بدنش نداشت ، به چپ خم میشه و دوباره روی زمین سقوط میکنه .

جیمین با کلافگی دستش رو به پوشش بدن مرد میرسونه و شروع به باز کردنشون میکنه .
دیگه تحمل یه جیغ دیگه که انسان ها با دیدن بدن لختش بکشن رو نداشت . حس می‌کرد سرش از شدت جیغ های زنونه و فریاد های مردونه‌ای که تو صورتش زده شده در حال ترکیدنه . اونا هربار با دیدن بدن لخت جیمین شروع به صبحت کردن به زبون خودشون با صدای بلند میکردن . اما یک کلمه براش پررنگ تر بود . چون..‌لعنت بهش هرکی تاحالا دیده بودش اون رو گفته بود . ماحَرِف؟!!‌‌‌...مُنرِف؟!‌...مُنحَف؟...فاک بهش نمیدونست .

یعنی برهنه بودن انقدر برای زمینی ها ترسناک بود؟ وادفاک؟!!چرا باید از دیدن چیز هایی که قطعا خودشون هم داشتنش میترسیدن؟
تو آیزاک اصلا اینجوری نبود .
مردم آیزاک حتی برای دیدن بدن هیکلی و رو فرمش جون میدادن .

سرش رو به چپ و راست تکون میده و با عجله شروع به پوشیدن لباس های مرد میکنه .
باید هرچه زودتر شبیه زمینی های احمق می‌شد.

لباس های مرد رو تنش میکنه و اهمیتی به تنگی لباس ها برای بدن تو پُر و عضله ایش نمیده .
یعنی وقتی نداشت که به این چیزا اهمیت بده .

سریع به انتهای کوچه‌ی باریک میره و با مطمئن شدن از نبود کسی ، دستبندش رو روشن میکنه . دستبند رو روی حالت ضبط تصویر قرار میده و مچش رو جلوی صورتش میگیره .

تیغه‌ی دست راستش رو به صورت اوریب کنار پیشونیش میچسبونه:

_Saluton al Isaak. Mi estas Jimin Park, la komandanto de Blue Marble Mission.
(درود به آیزاک . جیمین پارک هستم ، فرمانده‌ی ماموریتِ تیله آبی.)

بعد از ادای احترام ، شروع به گزارش وضعیت میکنه. تمام اتفاقات از جمله از دست دادن جونگکوک رو تعریف میکنه . متاسفانه سه روزی می‌شد که دستبندش دیگه علائم حیاتی پسر رو نشون نمیداد. چندین احتمال برای این اتفاق وجود داشت . پررنگ ترینشون احتمال مردن جونگکوک بود . که باور کردنش برای جیمین به شدت سخت و غیرممکن بود . نمیتونست باور کنه اون پسر باهوش و سرسخت به چنین سرنوشتی دچار شده باشه . مضحک بود . تمام وجودش بهش میگفتن که برگرده و از حال جونگکوک مطلع بشه اما باید ماموریت رو به سرانجام میرسوند . زمان کمی داشتن .

پس از اتمام گزارشش، ضبط رو قطع میکنه .
فیلم به صورت خودکار به مَقر فرماندهی منتقل می‌شد.

از کوچه بیرون اومد و بین جمعیت انسان ها غرق شد‌.
باید همرنگ جماعت می‌شد تا بتونه ماموریتش رو انجام بده .
ماموریت خودش و جونگکوک این بود که از زمین اطلاعات جمع کنن . هرچیزی که به درد می‌خورد اعم از وضعیت اتمسفر ، حیات زیستی ، انرژی که انسان ها برای گذر زندگیشون استفاده می‌کردند، تکنولوژیشون و.....
اما قبل از همه‌ی اینها باید زبان این زمینی‌هارو یاد میگرفت . پس چشماش رو بین انسان‌ها میگردونه و با پیدا کردن زن مسنی ، خیلی نامحسوس اون رو به جای خلوتی میکشونه .
زن مسن توانایی مقابله با اون پسر جوونِ درشت هیکل رو به هیچوجه نداشت . پس جیمین خیلی راحت به خواستش میرسه .

THE ALIEN Where stories live. Discover now