part1

228 37 57
                                    

با چشمانی ذوق زده به برگه‌ی بین دستانش خیره شده بود.
مدت ها بود که انتظار این برگه رو می‌کشید.
و حالا اینجا بود....
درخواست‌‌ برگه‌ی مرخصیش به مدت یک سال که امضای هیئت مدیران پایین برگه مبنی بر این بود درخواستش قبول شده و حالا بالاخره میتونست از این پژوهشگاه و هرچی که بهش مربوط می‌شد به مدت یکسال دور بشه .
چی از این هیجان‌انگیز تر؟!!

_به من فقط سه ماه مرخصی دادن و اونوقت تو فاکینگ یک سال مرخصی گرفتی؟ این بی‌عدالتیه!!!!

با شنیدن صدای دلخور همکارش ، دست از زل زدن به اون برگه برمیداره و به صورت درهم رفتش خیره میشه .

_یونگی، قطعا باید فرقی بین رئیسِ پژوهشگاه و زیردستاش وجود داشته باشه ؛ اینطور فکر نمیکنی؟

یونگی با غضب به پسر نگاه کرد اما بعد بیخیال سوراخ کردن صورت رئیسش با چشمانش میشه و دوباره به برگه‌ی توی دستش خیره میشه .
اگه میخواست با خودش روراست باشه همین 3 ماه هم خودش غنیمت بود . به لطف رئیسش بود که تونست امضای هیئت مدیران رو بگیره . پس باید تشکر میکرد؟

یونگی به صورت رئیسش که لبخند محوی روشون جا خوش کرده بود نگاه کرد . با دیدن لبخند پسر ، ناخداگاه لباش قوص پیدا کرد و لبخند محوی زد.
دیدن لبخند هرچند محو روی صورت رئیسش جزو مواقع نادر بود . هیچ چیزی نمیتونست اون مرد رو هیجان‌زده یا خوشحال کنه . کلا انگار نسبت به اتفاقات اطرافش بی‌تفاوت بود . اما انگار برگه‌‌ی اجازه برای فرار کردن از این پژوهشگاه میتونست کمی هیجانزدش کنه.

_جناب تهیونگ کیم ، از صمیم قلبم از شما تشکر میکنم که موجب شدین برای مدتی استراحت کنم!

تهیونگ بی‌حوصله به لحن مسخره‌ی یونگی گوش میده . از کِی تا حالا اون رو جناب تهیونگ کیم صدا میزد؟ با شکاکی به چشمای براق یونگی خیره شد .
اون هیچوقت بی‌دلیل باهاش با احترام صحبت نمی‌کرد.

تهیونگ برگه رو داخل کشوی میزش گذاشت و بعد از وارد کردن رمز 4 رقمی روی پَنِل کشو ، قفلش میکنه .
با نیم نگاهی به ساعت متوجه اتمام تایم کاریش میشه پس از پشت میز بلند شد و به طرف کت آویزون شدش روی جالباسی رفت همزمان خطاب به یونگی میگه:

_جناب یونگی مین ، لازم به شیره مالیدن سر من نیست. فقط بگو چی میخوای!

یونگی نیشخندی از تیز بودنِ تهیونگ میزنه :
_برای تعطیلاتت کجا میخوای بری؟

تهیونگ کتش رو روی شونش مرتب میکنه و جواب میده:
_ویلای تفریحیم . از اخرین باری که رفتم اونجا خیلی میگزره . برای چی میپرسی؟

_منم میام .

_نه!!!

تهیونگ بی‌درنگ مخالفت کرد و باعث ناامید شدن یونگی میشه . پسر حتی ثانیه ای برای مخالفت کردن درنگ نکرده بود و خوب این پسر بزرگتر رو کمی عصبی می‌کرد.

THE ALIEN Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon