part3

71 15 30
                                    

_آخخ...هاه خدای من .

با وحشت به وضعیت روبه روش خیره شد . چه گوهی اتفاق افتاده بود؟
با حرکتی که بدنش میده ، صدای ناله‌ی دردمندش بلند میشه . حس می‌کرد مهره‌‌های کمرش خورد شدند.
به سختی از جاش بلند شد که چشمش به پایه‌ی تخت افتاد . حالا میتونست درد وحشتناک کمرش رو توجیح کنه . انگار دیشب که به عقب پرتاب شده بود ، به پایه تخت برخورد کرده بود .

چشماش رو اطراف گردوند . دخترِ دیشبی به شکم اونطرف تخت افتاده بود . به سمتش میره و با گرفتن شونه‌ی لُختش، تکونش میده:
_هی ، بلند شو . خوبی؟

صدای ناله‌ی ضعیفی از بین لبای دختر بیرون میاد .
با اطمینان از اینکه قرار نیست دختر بمیره ، سریع به طبقه پایین میره .

_شت!!!!!!

با وحشت از صحنه‌ی روبه روش ، مردمکاش تا آخرین حد گشاد میشند . ویلای تفریحیش به یک آشغال دونی تبدیل شده بود . شیشه خورده ها روی زمین ریخته شده بود ، بوی گند الکل‌هایی که روی زمین ریخته شده بود ، محوطه رو برداشته بود . شرط می‌بست تا یک هفته طول بکشه تا بتونه از شر این بو خلاص بشه .

دونه دونه افراد لخت و نیمه لخت که گوشه و کنار ویلاش افتاده بودند رو تکون میده تا بلندشون کنه .
دقیقا باید چجور این جهنم رو درست میکرد؟
با نزدیک شدن به استخر چشمش به خونِ خشک شده‌ روی سرامیک ها میوفته .
یادش نمیاد آخرین بار کِی اینجوری وحشت زده شده.
اگه یکی تو ویلاش میمرد چه بلایی سرش میومد؟

با دیدن یونگی با بالاتنه‌ی لخت که به پشت روی سرامیک ها افتاده بود ، قلبش یه ضربان رو جا میندازه . قطعا دیدن بدن سفید و عضلانی پسر باعث پنیک کردنش نبود ، لعنت بهش . اون خون های خشک شده همگی به سر یونگی می‌رسیدند.

_یونگی؟!! یونگی بلند شو!! چه بلایی سرت اومده؟ خدای من .

با تکون های محکمی که به شونش میده بالاخره صدای دردمند پسر بلند میشه:
_اگر تا الان روبه مرگ بودم دیگه با این وحشی بازیات مطمئنم مردم .

_چه گوهی اتفاق افتاده یونگی؟

پسر بزرگتر به سختی از حالت درازکش خارج شد و به تهیونگ تکیه داد . خون خشک شده روی سر و بدنش حس گوهی بهش میداد که فقط با حموم کردن از بین میرفت.

_نمیدونم تهیونگ ، نمیدونم . دیشب انقدر روی دراگ بودم که هیچی یادم نیست .

_چ..چی؟!!!!!

با شنیدن صدای لرزان تهیونگ ، با ترس از پسر فاصله میگیره اما قبل از اینکه بتونه بدن دردمندش رو از پسر دور کنه ، گردنش از پشت توسط تهیونگ گرفته میشه .

_صدبار بهت گفتم اینجوری گردنم رو نگیر آشغال!!

تهیونگ اما با چشم های سرخ شده از خشم به پسر زل زد. انگار اصلا متوجه نبود که فرد روبه روش یونگیه.

THE ALIEN حيث تعيش القصص. اكتشف الآن