part6

115 29 24
                                    

آیکون سبز رنگ رو فشار میده و برای چندمین بار با یونگی تماس میگیره .

_مشترک مورد نظر خاموش می....

قبل از تموم شدن جمله‌ی اوپراتور، تماس رو قطع میکنه . دقیقا کدوم گوری رفته بود که جواب تماساش رو نمیداد؟!!

تهیونگ با کلافگی به پشتیه مبل تکیه میده و چشماش رو میبنده . این همه استرس و تنش برای یک روز زیادی بود . اومدن مامورهای ناسا ، دیدن هویون بعد از سه سالِ فاکی ، عجیب رفتار کردن مهمون فضاییش و حالاهم غیب شدن یونگی .
تعطیلاتش داشت به گوه کشیده می‌شد. 
این چیزی نبود که از تعطیلاتش تصور می‌کرد.
محض رضای خدا ، تهیونگ اصلا انتظار دیدن یه فضایی رو نداشت . اون حتی تا قبل از دیدن جونگکوک به وجودشون باور هم نداشت و حالا ، دقیقا یکیشون تو زیرزمین خونش جا خوش کرده بود و قصد بیرون اومدن نداشت . البته که هنوز باور نکرده بود اون پسر غیر زمینیه.

سرش رو میچرخونه و به پله‌های منتهی به آزمایشگاهِ مورد علاقش خیره میشه . دقیقا جونگکوک داشت چه غلطی میکرد؟! نکنه با وسایل عزیزش کاری کنه؟!
به نفعش بود که به وسایل آزمایشگاهش دست نزنه . هرکدوم از اونا چندین دلار خرج رو دستش گذاشته بودند .

با به نتیجه نرسیدن ، ایندفه سرش رو میچرخونه و به تلوزیون 85 اینچش( طول 188cm, ارتفاع106cm)
خیره میشه . حتی یادش نبود کِی تلوزیون رو روشن کرده . راستی ، آدم فضایی ها هم تلوزیون داشتند؟!

ایرپاد مخصوصش رو از کنار تلویزیون برمیداره و داخل گوشاش قرار میده تا فیلم اسپانیایی که درحال پخش بود رو براش ترجمه کنه . با تشکر از هدیه ای که یونگی بهش داده بود ، دیگه نیازی به خوندن زیرنویس های زیر فیلم ها نداشت . یونگی برای اینکه بتونه تا آخر تعطیلاتش رو داخل ویلای تهیونگ سپری کنه ، دو جفت از این هدیه‌ی گرون قیمت رو خریده بود . این مدل حتی توی بازار هم عرضه نشده بود و خوب قطعا هزینه‌ی گزافی رو روی دست یونگی گزاشته بود . با این حال ارزشش رو داشت . اون هرکاری برای فرار از دست زنش انجام می‌داد. هرکاری...

پسر غرق فیلم شده بود . جوری که حتی متوجه‌ی جونگکوکی که با بدن لخت از کنارش رد شده و وارد اتاقش شد ، نشد . این قطعا از خوش شانسی جونگکوک بود . با وارد شدن به اتاقی که مطمئن بود متعلق به اون زمینی با موهای فرِ خرماییشه شروع به گشتن میکنه . لباس های خیسش رو داخل زیزمین درآورده بود و حالا باید لباس جدیدی به تن می‌کرد. 

"چطور تونستی اینکارو با من بکنی؟من پدرتم . "

تهیونگ با هیجان به بازی اون دو بازیگر نگاه می‌کرد.
پسری که به پدرش خیانت کرده . براش جالب بود ‌.

"از پدر بودن فقط اسمش رو یدک میکشی . تاحالا برای من چیکار کردی؟! تو حتی....."

با دست غریبه ای که به یکباره روی شونش نشست دادی میزنه و خودش رو به عقب پرت میکنه . با خالی شدن پشتش نفسش حبس میشه و آماده برخوردش به کف پوش های زمین میشه اما دو دست قوی شونه هاش رو چنگ میزنه و مانع افتادنش میشه .
با نفس هایی که از روی هیجان و ترس از افتادنش به شماره افتاده بود به اون دو چشم براق و گِرد خیره میشه . موقعیتش رو به کل به فراموشی سپرده بود و تنها خیره به اون دو گویِ کهکشانی بود . باز هم داشت زیر فشار کوتوله های سفیدش فشرده و له می‌شد. 
اون چشما چی داشتن که اینجوری آدم رو غرق خودشون میکردن .

THE ALIEN Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt