𝙋𝘼𝙍𝙏 9

317 73 40
                                    

۳ روز بود که پاشو از خونه نگذاشته بود بیرون و مدام گوشیش زنگ می‌خورد. هربارم از طرف شرکت بود. بعد از اون اتفاق وحشتناک می‌ترسید برگرده سرکار‌.

اصلا کی باورش میشد؟ اون بدشانس نبود به معنای واقعی گ‌وه شانس بود! آخه مگه میشه داخل پی وی یکی که صاحبش ۲ ساله آنلاین نشده خودتو خالی کنی و از قضا درمورد جفتت که رئیستم هست صحبت کنی اما یهو بفهمی صاحبه اون اکانت همون فرده و آنلاین بشه همون زمان!

نه امکان نداشت! حالا فهمیده بود بخت اونو با باده هوا بستن و چرا جفتش هم جئون جونگکوک دراومد. کسی که از قضا جناب از امگاهای مذکر بیزار بود.
اون فقط به امید دیدن اون آلفا و احساس گرگش در کنار جفتش برای اینکه کمتر خودشو آزار بده سره اون َشغله مزخرفش که جیمین نباید هیچوقت بهش پیشنهاد میداد میرفت. اما الان دیگه نمیتونست.

سرشو تو بالشتش که نم دار شده بود کرد. با صدای خفه ای و تو دماغی داخل بالشت داد زد.

"الهه ی ماه تفاله ی تمومه توت فرنگیام تو سوراخه باسنت که با من اینطور میکنی!"

و ناگهان مثل برق زده ها با موهای ژولیده و صورت پف کرده از گریه بلند شد به سگش یونتان خیره شد. اون سگ که نگاه خیره‌ی تهیونگو روی خودش حس کرد همینطور که روی زمین لم داده بود سرشو بالا آورد و متقابلا بهش خیره شد.

امگا مثل مودیا شده بود. یهو موهاشو کشید و با چشمای بیش از درشت شدش رو به سگ گفت:
"میبینی تان؟ مگه میشه؟! آخه مگه میشه یهو صاحب اون اکانت اون آلفای لاشی دربیاد؟"
و آخر حرفشو با جیغ تموم کرد.

بعد از ۲ ثانیه یهو حالت زاری به خودش گرفت و لباشُ رو به پایین متمایل کرد. به سقف نگاه کرد و گردنشو طوری عقب حرکت داد که زاویه نود درجه گردنش با کمرش کاملا مشخص بود. حتی صدای استخوناشم دراومد. از درد و بیچارگی هقی کرد و شونه هاشو تکون داد.
"نه نه نباید فحشش بدم! ععرر گردنم- "

دوباره حالت صورتشو عوض کرد. اینسری پوکر به سگش خیره شد. سگ نگاهشو از امگا گرفت و پشتشو بهش کرد. تهیونگ چشم غره ای بهش رفت.

"اصلا مگه من قرار نبود برم پیش اُمُنی؟ آره همینه!"

بعد دستاشو محکم بهم کوبید. حالت صورتشو برای بار چندم عوض کرد و لباش به بالا متمایل شد و قهقهه ای زد. جوری که اگه کسی اون امگا رو که اینطور میخنده از نزدیک میدید ، باور نمیکرد سندروم قلب شکسته داره زمان زیادی براش نمونده.

"لالالالا همینه! برمیگردم ژاپن!"

از روی تخت پایین پرید و گوشیشم برداشت و شماره ی هیونگشو گرفت و روی اسپیکر گذاشت. بعد از ۱۰ ثانیه صدای هیونگش توی به گوشش خورد.

"یامسِیو...تهیونگا؟"

قِری به کمرش داد انگار نه انگار که از ۳ روز پیش تا ۲ دقیقه پیش یه سَره گریه کرده بود.

𝘽𝙀𝙍𝙀𝙁𝙏Onde histórias criam vida. Descubra agora