𝙋𝘼𝙍𝙏 4

610 143 5
                                    


Unknown:
سلام! من دوباره اومدم!

17:10


Unknown:
البته امروز یکم سرحالم و هم خیلی دلتنگ؟

17:10


Unknown:
امروز یکشنبس و من بخاطر اینکه نرفتم سرکار هم خوشحالم و هم دلتنگ آلفام....دوست دارم مثل اون یک‌ هفته از دوران دانشجوییم که اون هنوز ردم نکرده بود تصور کنم که کراشم بام هنوز خوبو مهربونه!

17:11


Unknown:
هیچوقت نباید از دوریش خوشحال باشما ولی وقتی این بیماری لعنتیو دارم گهگاهی دور بودن از آلفا هم باعث میشه قلبم اوکی باشه و از طرفی بوی فرمونای اونه که باعث میشه گرگم کمتر بهم آسیب بزنه ولی این قلب لعنتی با این همه درد بازم دلتنگش میشه....

17:11


Unknown:
فکر کنم من یکم سادوخیسم دارم نه؟ میگی چرا؟ خب همیشه میگم چرا وقتی اون آلفا باعث بیماریت شده ، باز میتونی دوباره دلتنگش بشی؟! مسخرست نه؟ هم خودمو زجر میدم و هم قلبمو همزمان-

17:11


Unknown:
بهرحال امروز من قلبم آروم میتپه و استرسی ندارم و همین عالیه برام!

17:12


Unknown:
راستی امروز با جیمین رفتم بیرون و بهم گفت کراشش که ۳ هفته روش کراش زده بود یهو بهش پیشنهاد داده! و حدس بزن چی شده؟

17:12


Unknown:
خب تو که حدس نمیزنی پس من خودم بگم!

17:13


Unknown:
بعد اینکه 5 روز پیش رفته سر قرار با کراشش یهو رفته توی هیت و یهو فهمیده کراشه ۳ هفته ایش جفت حقیقیشه و متوجه شد که چرا گرگش به اون پسر آلفا کشش داشته! عالیه!

17:13


Unknown:
این که آلفای حقیقیش اونو قبول کرد و مهم تر از همه اون یه آلفایی نبوده که با امگای نر مشکل داشته...ولی خب محض رضای الهه ی ماه خوده کراشه جیمین همون جفتش بوده و تازه بهشم پیشنهاد داده بوده!!!

17:15


Unknown:
این یعنی اون از اولشم با امگا بودن جیمین مشکلی نداشته و خوشش اومده ازش!!! خوشحالم که جیمین مث من نشد! البته همه که مثل من نمیشن. این منم که سرنوشتم عادی نبود...

17:15


Unknown:
وایی فکر کن اگه رد میشد اونم اون بیماریه من رو میگرفت؟ آخ خیلی ترسناکه-

17:16



Unknown:
ولی خب این اتفاق نیوفتاد و من خیلی براش خوشحالم.

17:16


Unknown:
تازه بهم گفت منو میبره تا کراش-

17:16


Unknown:
منظورم جفتشو از نزدیک ببینم. بهش گفتم ازش عکس نداری؟ گفت نه -__- البته جیمینه من خسیس نیستا فقط گفت میخواد منو ببره تا حضوری باهاش آشنا بشم و یه سوپرایز برام داره.

17:17


Unknown:
خلاصه امروزم اینطور شد ولی با شباهت اینکه مثل قبلا هیچ اتفاق خاص و خوشحال کننده ای برای خودم نیوفتاد. اما همین خبری که جیمین بهم دادم کافی بود!

17:17


Unknown:
دوباره فردا باید برم سرکار نه؟

17:17


Unknown:
خیلی خستم پس میرم استراحت کنم. شب بخیر :")

17:18

_____________________________


𝘽𝙀𝙍𝙀𝙁𝙏Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang