9| آناموناگ کونلی

8 3 0
                                    

با سر رفتم توی زمین. ماتسو من را هل داده بود وسط چاله‌ی آب. مثل موش آب کشیده شده بودم. دستم را مشت کردم و بالا بردم و در هوا تکان دادم.

"چرا همچین می کنی عوضی؟!"

آهی کشیدم. هر کس که رد می شد نگاهی به من می کرد و چشم هایش انقدر گشاد می شد انگار میخواست من را با چشمانش ببلعد. بعد انگار اصلا من را ندیده می رفت.

ماتسو دوباره در را آرام باز کرد. "خیلی خب... فعلا بیا داخل خشک بشی..."

با خوشحالی پریدم و بی معطلی رفتم داخل. البته نمی دانم منظورش از خشک شدن در خانه چه بود. چون هیچ وسیله گرمایشی ای نداشت. احتمالا میخواست خودم را با یخچال خشک کنم...

"می‌گذاری هم خانه ای تو بشم؟"

Silent ScreamsWhere stories live. Discover now