12

159 41 2
                                    

شب کریسمس بود، دونه های برف به زیبایی روی پنجره ها میشست و باد خنک شب، گونه هاشون رو سرخ میکرد. بوی بوقلمون و شیرینی های مختلف کل سالن مدرسه رو پر کرده بود و بعضی از بچه ها قرار بود بعد از صرف شام، زیر درخت کریسمس توی اتاق سینما، فیلم ببینن.

جیمین و جونگکوک درحالی که زانوهاشون رو بغل گرفته بودن، با کنجکاوی به پرده سینما خیره شده بودن با هر صحنه وحشتناکی که روی صفحه پخش میشد، صدای فریاد هاشون توی گوش هم‌ میپیچید و با نگاهی که بهم مینداختن شونه هاشون با خنده میلرزید. جیمین دست پسر رو توی دستش گرفت و پوستش رو آروم نوازش میکرد، جونگکوک نگاهی بهش انداخت و سمتش خم شد.

"بریم یکم بیرون؟ دوست ندارم شبم با این فیلم مزخرف خراب شه..."

آروم توی گوشش زمزمه کرد و جیمین با کشیدن دستش، اون رو از سالن بیرون برد. پشت پله های سرامیکی، پنجره بلندی بود که جلوش رو به صورت نشیمنگاه برای دانش آموز ها درست کرده بودن. جونگکوک خودش رو بالا کشید و کوسن نارنجی رنگی رو توی بغلش گرفت. جیمین دستی به شلوار خونگی و چهارخونش کشید و با تکیه دادن دست هاش، پاهاش رو حرکت داد و به نیمرخ جونگکوک خیره شد.

هنوز نمیدونست باید چه هدیه ای بهش بده، اونها قرار گذاشته بودن تا اولین باری که بیرون از این مدرسه لعنتی همدیگر رو میبینن، هدیه هاشون رو بدن. چون هیچکدوم تا زمان تعطیلات حق خروج از مدرسه رو نداشتن و اگر هم چیزی میخواستن بگیرن، باید سفارش آنلاین می‌دادن. که جیمین تقریبا برنامش رو ریخته بود و امیدوار بود که تا تعطیلات انتظار نکشه...

نفس عمیقی سر داد و جونگکوک با حس نگاه خیرش، سمتش چرخید و لبخند محوی زد. سکوت خفقان آوری بینشون شکل گرفته بود و هیچکدوم قادر به شکستنش نبودن. همین نگاه های عمیق و گرمشون وجودشون رو آروم میکرد و جیمین نیازی نمیدید تا بخواد از چیزی حرف بزنه... نگاهش رو روی اجزای صورت پسر چرخوند و دستش، برای کنار زدن طره ای از موهاش که روی گونش بود بلند شد.

جونگکوک نفس لرزونی کشید و نگاهش رو بین تیله های براق جیمین و لب های براقش چرخوند. نمیدونست چرا، ولی توی اون چند روز زمانی که به جیمین خیره میشد ناخودآگاه گونه هاش سرخ میشدن و قلبش دیوونه وار به سینش میکوبید...

لب هاش نرم بودن، اونقدر که بعد از هر بوسشون رد کبودی از خودش به جا میذاشت... بی اختیار زبونش رو روی لب هاش کشید و جیمین با نگاه های خیرش لبخند زیبایی زد و اروم نزدیکش شد. جونگکوک برای پس زدنش تلاش نمیکرد، تنها توی اون فاصله نفس های داغشون توی هم گره میخورد و جیمین رو بیشتر بی تاب میکرد... میدونست یه چیزی درست نیست. خیلی وقت بود که متوجه حسی که بینشون ایجاد شده بود، شد. بزاق دهنش رو با تردید پایین فرستاد و حالا، لب هاشون تقریبا مماس هم بودن... جونگکوک لرزید، پلک هاش رو محکم بست ولی دستی که روی شونش نشست اجازه نداد که عقب بکشه.

💫𝙄𝙣𝙩𝙚𝙧𝙨𝙩𝙚𝙡𝙡𝙖𝙧 Kookmin/JikookМесто, где живут истории. Откройте их для себя