19

139 35 0
                                    

تهیونگ به انعکاس تصویر خودش توی فنجون قهوه خیره شد و نفس لرزونی سر داد. به احتمال زیاد تا الان پدرش اون فیلم رو دیده بود، ولی چرا هیچ خبری نمیداد؟ کلافه وار و با استرس موهاش رو مرتب کرد و پاش روی زمین رو ضرب گرفته بود. جوشش نا ارومی توی وجودش پرسه میزد و با استرس لبش رو گزید.

لرزش گوشی توی جیب شلوارش باعث شد شتاب زده فنجون رو روی میز بذار و بلند شه. پدرش بود، سریع تماس رو برقرار کرد و صدای نفس های بلند مرد رو شنید.

"به گمونم..."

مرد فلش رو توی دستش بالا و پایین کرد و پاهاش رو روی میز گذاشت.

"فلش اشتباهی آورده باشی، چون هیچ داخلش نیست..."

پسر بهت زده به رو به روش خیره شد و اخمی روی پیشونیش جاخوش کرد.

"من... منظورت چیه؟ خودم انتقالش دادم!"

گفت و چنگی به موهاش زد، نکنه یکی از دیگه بازی های همیشگیش بود تا اعصابش رو بهم بریزه؟ یا شایدهم ویدئو رو دریافت کرده بود و دوباره سعی داشت تا تحقیرش کنه!

"خب پس... دوباره انجامش بده!"

مرد گفت و با انداختنش روی میز، تماس رو قطع کرد. تهیونگ گوشیش رو محکم روی مبل انداخت و چنگی به موهاش زد. میتونست قسم بخوره که با چشم های خودش اون ویدئو رو انتقال داده! سریع سمت پله ها رفت و وارد اتاقش شد. پشت میز نشست و منتظر موند تا ویندوز بالا بیاد، ضربه های آروم دستش روی میز و عرقی که روی پیشونیش نشسته بود تقریبا وضعیت اشفتش رو فریاد میزد.

نفس لرزونی کشید و وقتی صفحه بالا اومد، با ناباوری به پوشه خالی اون ویدئو خیره شد. هیچ چیزی نبود. هرچقدر صفحه رو بالا و پایین میکرد نمیتونست پیداش کنه، انگار که از اول هم وجود نداشت...

"خدایا..."

با چشم های ترش گفت و مشت هاش رو محکم به صفحه کیبورد کوبید. نبود... هیچ چیزی اونجا نبود! و از شانس مزخرفش اون روز ویدئو از توی گوشیش پاک کرد، پلک هاش رو روی هم فشرد و چونش رو به دست هاش تکیه داد. تمام اتفاقات اون رو به خاطر آورد... از مدرسه برگشت، گوشیش تمام مدت پیشش بود. وارد اتاقش شد و پشت میزش نشست. ویدئو رو به لپ تاپ انتقال داد و فلش رو برداشت. ویدئو اونجا کپی شد و بعدش... زمانی که میخواست رمزی روی فایل بذاره. دقیقا همون زمان...

هوسوک.

پلک هاش از هم فاصله گرفتن و صدای نفس های بلندش رو میشنید. بعد از اینکه از حموم اومد فلش رو روی زمین دید، پس هوسوک تنها کسی بود که بعد از خودش میتونست به اون فیلم دسترسی داشته باشه!

***

هوسوک با خستگی سرش رو به کابین آسانسور تکیه داد و خمیازه بلندی کشید، بعد از یه روز خسته کننده طولانی که با عکاس های مختلف داشت، بالاخره تونست خودش رو به خونه برسونه و قدم های سستش رو سمت واحدش برد.

💫𝙄𝙣𝙩𝙚𝙧𝙨𝙩𝙚𝙡𝙡𝙖𝙧 Kookmin/JikookOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz