16

131 35 0
                                    

جونگکوک درحالی که آخرین کتاب هاش رو توی کمد میذاشت، با تقه هایی که روی در نشستن لبخندی زد و دستی به لباس هاش کشید. بعد از اینکه در رو باز کرد جیمین رو دید که تکیش رو از دیوار گرفت و وارد اتاق شد.

"هی! چطوری؟"

پرسید و بغلش کرد. اون چند روز بخاطر امتحانات نمیتونستن همدیگر رو زیاد ببینن و تصمیم داشتن برای آخر هفته کمی وقت باهم بگذرونن. جونگکوک لبخندی زد و شونه هاش رو بالا انداخت.

"خوبم... چخبر؟"

"هیچی..."

جیمین گفت و خودش رو روی تخت انداخت، جونگکوک بعد از اینکه کمی به جزوه هایی روی زمین ریخته شده بود سر و سامونی داد، لبه تخت نشست و گوشیش رو از توی جیبش بیرون کشید.

"چیزی پیدا کردی؟"

جیمین پرسید و چونش روی شونه پسر گذاشت جونگکوک گوشیش رو سمتش گرفت.

"من اینارو پیدا کردم، ببین از کدومش بیشتر خوشت میاد همونو ببینیم..."

گفت و زمانی که بلند شد، کش و قوسی به تنش داد و با برداشتن لباس های راحتیش رفت توی حمام تا عوضشون کنه. جیمین به تاج تخت تکیه زد و مشغول بالا و پایین کردن فیلم های مختلف شد، زمانی که میخواست خلاصه ای از یکیشون رو بخونه، با نوتیفی که بالای گوشی جونگکوک دید اخم محوی روی پیشونیش نشست و تکونی خورد.

تونستی چیزی از جیمین پیدا کنی؟

با ناباوری به پیامی که از طرف پدر جونگکوک به دستش رسیده بود خیره شد. قلبش با شدت به سینش میکوبید و سردرگمی و بهت هر لحظه بیشتر جای خودش رو به حس خوبی که چند لحظه قبل داشت میداد. نفس لرزونی کشید و از روی تخت پایین اومد... جونگکوک قرار بود چه چیزی ازش پیدا کنه؟! هجوم افکار مختلف باعث شد نفس لرزونش توی سینش حبس شه و زمانی که پسر از حمام بیرون اومد و جیمین رو دید، لبخندی زد و سمتش رفت‌.

"چیشد؟ چیزی پیدا کردی؟..‌."

پرسید و کنارش ایستاد. دست جیمین میلرزید و به نقطه نامعلومی روی زمین خیره شد.

"جیمینا... خوبی؟"

با نگرانی پرسید و زمانی‌که دستش رو روی بازوش گذاشت، جیمین پسش زد و عقب رفت.

"جونگکوک‌... این چیه؟"

پسر با دیدن پیام پدرش شوکه گوشی رو از جیمین قاپید و روی تخت انداختتش. پسر با دیدن این واکنش لبخند تلخی زد و دستی به موهاش کشید. تمام امید و احساساتش داشتن ذره ذره نابود میشدن و قلبش بدجوری توی سینش مچاله شد... جونگکوک دستپاچه پلک هاش رو روی هم فشرد و دستی به صورتش کشید.

"اون منظورش چیه؟ تو... این همه مدت دنبال چی بودی؟"

پرسید و بازوش رو گرفت. جونگکوک بهش نگاه نمیکرد، رفتارش مثل آدم های خطاکار بود. حتی تلاش نمیکرد که بخواد بهش خیره شه و از خودش دفاع کنه... و تقریبا آخرین امید جیمین داشت از بین میرفت.

💫𝙄𝙣𝙩𝙚𝙧𝙨𝙩𝙚𝙡𝙡𝙖𝙧 Kookmin/JikookМесто, где живут истории. Откройте их для себя