PART 19

105 23 35
                                    

دست‌های سوکجین رو مشت کردم؛ دست‌هایی که با وجود کوچک بودن، خونی بود.

مایع گرم و سرخی که تلخ بود...

مایع گرم و سرخی که... خب، دوست داشتم دوباره ببینمش؛ لغزشش روی تن بقیه و پاششش روی دست و صورت خودم.

مایع گرم و سرخی که... امروز بعد از کشتن استاد فهمیدم حرارت و تپش عجیبی رو به قلب من می‌داد و با اینکه تلخ بود اما... باعث می‌شد به شیرینی کلوچه‌هایی که می‌دزدیدم و با خرگوش‌ها تقسیم می‌کردم، لبخند بزنم.

دست‌ها مشت شده روی زانوها...

زانوهایی که در مقابل امپراتور و وزیرهای او خم شده بود.

من اینجا بودم؛ اینجا در حالی که روبه‌روی من جئون جی‌هون بود و وزیرها گرداگرد سوکجین.

همه‌ی چشم‌ها خیره‌ی پسرک...

پسرکی که انگار کم‌کم داشت عادت می‌کرد به نگاه‌های سرشار از نفرت آدم‌ها.

سر بالا آوردم و به امپراتور نگاه کردم؛ به اولین مرد کشور که تا چند دقیقه پیش پدر و بابا صدا می‌کردم.

چه اتفاقی افتاده بود که دیگه لبخند رو، روی لب و اشتیاقم رو در حرکت‌ها و حرف‌ها نسبت به این مرد نداشتم؟!.

چشم‌های جئون جی‌هون به سیاه‌ترین درجه‌ی خودش رسیده بود و خب... حسی به سوکجین می‌گفت که امروز تازه آغاز قدم گذاشتن من در این رنگ بوده؛ سیاهی...

آیا این افکار و احساسات مناسب یک پسر شش ساله بود؟!. دوست داشتم بدونم باقی همسالان شاهزاده‌ی کشور چه چیزی رو حس و به چیزی فکر می‌کردن.

صداهای اطرافیان رو نمی‌شنیدم و با خود حرف می‌زدم؛ چون به تازگی متوجه شده بودم یکی مترادف من، یکی متضاد من و در وجود من زندگی می‌کرد که همه‌چیز رو به خوبی درک می‌کرد و می‌شنید و می‌دید.

-سوکجین... سوکجین عزیز من.

ناگهان نفس عمیق و صداداری کشیده و بی‌حواس لبخند زدم.

_امروز، به تاریخ نهمین روز از ششمین ماه سال دوهزار و هشت بعد از میلاد حکم شاهزاده‌ جئون سوکجین خونده و اجرا خواهد شد.

کسی پشت من نبود و من به کسی تکیه نکرده بودم اما... اما حسش کردم وقتی که دست گرگ روی شونه‌ام نشست.

من دیگه تنها نبودم و حالا شخصی رو کنار خودم داشتم؛ موجودی که نه تنها همراه و هم‌آغوش من بود بلکه... خود من بود.

انرژی رو از مقابل دریافت کردم؛ انرژی‌ای که مربوط به چشم‌های امپراتور بود.

لبخند زدم؛ من هنوز هم دوست داشتم پدر به پسرش افتخار کنه و مادر به سوکجینش لبخند بزنه و من بتونم با برادرم روزهای خوبی داشته باشم... من هنوز هم این‌ها رو می‌خواستم اما... اما پذیرفته بودم که دیگه نمی‌تونستم بهشون برسم و همین پذیرش انگار که باعث شده کم‌تر ناراحت بشم.

من دیگه تنها نیستم بابا...

_شاهزاده جئون سوکجین به دلیل، به قتل رسوندن استاد مهارت‌های رزمی خود از قصر اخراج خواهند شد و به هیچ وجه حق دیدار با خانواده‌ی خود و اهالی قصر و بازگشت به آن رو ندارن... بعد از اجرای این حکم، ایشون دیگه عضوی از خاندان سلطنتی نیستن و نباید در هیچ کجا و به هیچ‌کس از زندگی سابق خود حرفی بزنن... طبق خواسته‌ی امپراتور معاون فرمانده، پارک هانجه‌هو برای نظارت برای عملی شدن این دستورات همراه جئون سوکجین از قصر بیرون خواهند رفت. پایان حکم.

.
..
...

این ستاره پایین برای درخشش بیشتر به لمس تو نیاز داره؛ ازش دریغ نکن.

.
..
...

ووت و کامنت یادت نره رفیق(◕દ◕)⁩

DANDELION • empress •Donde viven las historias. Descúbrelo ahora