شروع به قدم زدن در اتاقش کرد و هر چند لحظه یکبار می ایستاد و به در نگاه می کرد. شیائو جان می دانست که زیاد نمی تواند در حوالی اقامتگاهی که ییبو در آنجا بود برود ولی گاهی کمی بی طاقت می شد. دوست داشت بهانه ای بیابد و دوباره ییبو را ببیند.
نفسش را با بی حوصلگی بیرون داد و دستش را دو طرف پهلویش گذاشت. خسته از راه رفتن زیاد در اتاقش، پشت میزش نشست که درست همان لحظه صدای ندیمه ی ارشدش در پشت در اتاق بلند شد." سرورم، بانو چانگ ون برای دیدار با شما اومدن "
جان ابرویی بالا انداخت و ثانیه ای بعد ون وارد اتاق شد.
انتظارش را داشت که برای آن روز بخاطر مهمانی ملاقات های زیادی پیش رو داشته باشد اما فکر نمی کرد یکی از آنان این دختر آلفا باشد که تقریبا آوازه اش در قصر و شاید پایتخت پخش شده بود.ون در مقابل جان ایستاد و تعظیم کرد
" سرورم! "جان همچنان که لبخندی بر لب داشت، با دستش به دختر اشاره کرد که بنشیند
" خوشحالم که میبنمتون بانو چانگ "ون بر روی آن صندلی چهارپایه مانند نشست و با بلند کردن سرش به چهره ی آلفای اصیل مقابلش نگاه کرد
" شنیدم که این روزا حسابی سرتون شلوغه "جان با خنده سری تکان داد
" به عنوان ولیعهد این سرزمین کارهای بیشتری باید انجام بدم "چانگ ون لبخندی زد و جعبه ی کوچکی که در دست داشت را بر روی میز گذاشت و آن را اندکی سمت جان هل داد.
با گذاشتن جعبه روی میز، جان بالاخره متوجه آن شد و سوالی ابتدا به جعبه و سپس به چانگ ون نگاه کرد.
آلفای دختر که متوجه شد، سرش را اندکی خم کرد
" این یه داروی گیاهیه که یکی از تاجران توی سفر اخیرش برای ما آورد و به شدت کمیابه، ولیعهد از شما خواهش میکنم برای اینکه زیاد خسته نشید از جوشونده ی این گیاه قبل از خواب استفاده کنید "" اوه ممنونم بانو چانگ "
شیائو جان این را به خوبی می دانست که چانگ ون از افرادی ست که نخست وزیر و ملکه ی مادر به شدت به دنبال ازدواجش با او هستند تا به عنوان ملکه ی بعدی این سرزمین، خاندان چانگ همچنان یکی از پایه های قدرت امپراطوری بزرگ شیائو باشد.
آن ها بهترین فرد را از بین خودشان برای همسری اش انتخاب کرده بودند. دختر آلفای نجیب و زیبایی بود و جان نمی توانست منکر آن شود ولی جان حسی نسبت به او به جز دوستی ساده نداشت. از همان اول متوجه محبت هایی می شد که از سمت چانگ ون دریافت می کرد و جان نمی توانست پاسخگوی احساسی باشد که دختر خرج می کند.
جان برای ون احترام قائل بود ولی عشق؟ نه جان حسی را در قلبش نسبت به دختر آلفا احساس نمی کرد." لطفا بیشتر مراقب خودتون باشید سرورم "
جان لبخند کوچکی زد و سری تکان داد. نمی دانست رفتار چانگ ون نقشه است یا نه. جان فقط امیدوار بود ون وارد بازی ای که نخست وزیر قصد انجامش را داشت نشود.
YOU ARE READING
moon stone ( سنگ ماه)
Fanfictionعشقی میان امگایی زیبا و ولیعد کشورش... سختی هایی که در این مسیر بر سر راهشان ایجاد می شود. 🦋 امپراطور سهون که قصد دارد از فرزند و همسرش مراقبت کند... شیائو جان که به هیچ عنواننمی تواند از وانگ ییبو دست بردارد... عاشقانه ای در دل دو امپراطوری بزرگ...