part 8

72 20 16
                                    


با تمام سختی ای که بود، جان را به داخل اتاقی برد.
سریع به سمت شمع ها و چند فانوس رفت و با روشن کردنشان دوباره کنار جان برگشت.
مرد به خود میپیچید و قطرات ریز عرق بر پیشانی اش پر شده بود.

ییبو سمت دستی که زخمی بود رفت و کمی آن را بررسی کرد. زخم نه آنچنان عمیق بود و نه آنچنان سطحی ولی چنین دردی برای آلفایی مانند جان کمی غیرعادی بود.
امگا با نگرانی پوست لب پایینش را گاز گرفت و نیم نگاهی به صورت پوشیده ی آلفا کرد.
باید از چیزهایی که تا آن زمان آموخته بود کمک می گرفت. نمی خواست جان را با آن حال ببیند.
قسمتی از آستین جان که پاره شده بود را به دو طرف کشید و برای بهتر دیدن زخم آن را پاره کرد.
کبودی هایی رشته مانند در اطراف زخم ایجاد شده بود و این باعث گشاد شدن چشمان ییبو و ترسش شده بود. جان با یک چیز سمی زخمی شده بود و علت اینگونه شدن آلفا با چنین زخمی نیز همین بود.

" آههه... "

ناله های جان باعث شد ییبو به خود بیاید خودش را سمت جان خم کند
" جان اینجا گیاهی دارویی یا وسایلی داری؟ "

سمی که چنین زخم هایی را ایجاد می کرد می شناخت و فقط کافی بود هرچه سریعتر از چند گیاه دارویی مرهمی درست کند و بر روی زخم قرار دهد وگرنه می دانست که ممکن است جان دچار توهم شود.

جان به زور آب دهانش را قورت داد و دستش را اندکی بالا آورد
" انباری....انباری کنار...کنار پله ها..."

ییبو با عجله از جایش برخاست و بعد از گرفتن یک شمع روشن، به سمت انباری ای که جان گفته بود رفت.

ابتدا در پیدا کردن ریشه ی گیاهی که مدنظرش بود ناامید بود ولی با باز کردن در انباری متوجه شد چیزهای فراوانی در آنجاست. برایش جای تعجب بود که آنجا تا این حد مجهز بود. معمولا بیشتر گیاهان دارویی و وسایلی که در انباری بود را به سختی میشد در شهر پیدا کرد.

پمادی که از ریشه ی گیاه و ساقه اش درست کرده بود را آرام بر روی زخم جان گذاشت و این باعث هیسی شد که از بین لبان جان بیرون آمد.

" یکم میسوزه ولی برای اینطور زخما خوبه "

ییبو این را به جان گفت و سپس با پارچه ی بلند و سفیدی زخم را بست. کاسه ی جوشانده ای را که آماده کرده بود را بر روی سینی به طرف خود جلو کشید.

نگاهی به جان کرد. برای کاری که می خواست انجام دهد کمی تردید داشت ولی چاره ای نبود.
دستش را آرام سمت آن پارچه ی مشکی ای که در تمام این مدت نیمی از صورت مرد را پوشانده بود، برد که در نیمه ی راه مچ دستش اسیر دست جان شد.

" چی...چیکار میکنی؟ "

ییبو دست دیگرش را بر روی دست جان گذاشت
" باید از جوشونده ای که درست کردم بخوری، وگرنه ممکنه دچار توهم بشی، این پارچه نمیذاره "

moon stone ( سنگ ماه)Where stories live. Discover now