p6(شام دوستانه)

220 35 5
                                    


فلیکس رسید خونه

کسی خونه نبود یه بوی خوب از خونه میومد
فهمید مامانش سوپ درست کرده

زود رفت سراغ گاز و یزره از سوپو چشید

°واقعا حرف نداشت °

+ خببب یزره هم خودم براونی درست میکنم
ولی قبلش باید به یکی زنگ بزنم

قبلا شماره ی یونهو رو گرفته بود ولی سیوش نکره بود

شمارشو گرفت

بعد از دو بوق جواب داد

¥جانم فلیکس

+ سلام یونهو مامان گفت امشب میای اینجا

¥اره

+ گفتم زنگ بزنم بگم لازم نیست بیای قراره دوستام امشب بیان خونمون و چون اونا از تو خوششون نمیاد گفتم بهت بگم

¥حتما اکیپ اون هوانگه رو دعوت کردی؟

+اونقدرا هم که میگفتی بد نیستن خیلی هم خوبن یجورایی خیلی مهربونن

¥مهربون؟ شوخیت گرفته ؟ اون هوانگ رو باید انداخت باغ وحش

+ در موردش اینطوری نگو حتما یکاری کردی که اون روشو نشون داده وگرنه هیونجین خیلی هم خوبه

¥مامانت می‌دونه با همچین آدمایی دوستی ؟؟

+ قراره یه روز دعوتشون کنم وقتی مامان هست تا ببینه دوستام خیلی هم خوبن ... و اینکه بچه نیستم میدونم قراره با کی دوست بشم .. همین زنگ زدم بهت بگم امشب رو نیا

¥اما فلیکس

+خواهش یونهو .. لطفا .. بعد از سال ها چند تا دوست پیدا کردم .. لطفاً خرابش نکن

که دید یونهو قطع کرده

+ هفففف ... چرا انقد رو مخی

رفت سمت مخاطباش دونه به دونه به پسرا رنگ زد تا بیان خونش

و شروع کرد به دست کردن براونی های پر طرفدارش

.
.

بعد اینکه آشپزخونه رو ترکوند براونی ها حاضر شد

+ تماممممممم

و با دیدن اینکه آشپزخونه به گند کشیده شده لباشو گاز گرفت و چشماشو بست

+ ایییییی خدااااااااااا منوووووو خیاررر کنننن

براونی هارو توی یه ظرف چید و درشو بست و کنار گذاشت

یه دستمال و طی برداشت افتاد به جون آشپزخونه بعد کلی تمیز کاری بلاخره خونه برق زد

میز رو مرتب و قشنگ چیده بود و شمع هارو هم روشن کرده بود

چون میدونست از پسش بر نمیاد از بیرون عذاب سفارش داده بود و الان همه چی آماده بود فقط باید فلیکس آماده میشد

^ 𝐌𝐲 𝐒𝐨𝐥𝐨𝐦𝐢𝐭 ^Where stories live. Discover now