بخش چهارم
[تنآسا]
هری لبهاش رو روی هم فشرد و دستش رو با حرکتی نمایشی جلو گرفت تا لویی ابتدا از دفتر خارج بشه.
لویی با چنان خویی از نظر هری لیاقت تقدیر و ستایش شدن رو داشت، حتی اگر اون رو نوعی طعنه در نظر بگیره.اما پیش از اینکه لویی قدمی به بیرون برداره، با صدای کوبیده شدن عصای ناظر به زمین دستی به دور بازوش حلقه شد و مقابل چشمان شوکه هری، وحشیانه پسر رو به عقب کشید.
«فرانسوی عوضی!»
ناظر حتی با وجود سختی در تحرک به هر صورتی که میشد خودش رو به لویی رسونده بود چون امکان نداشت یک شغال پیر انتقام نگیره حتی اگر به قیمت مرگش تموم بشه.
لویی تنها روی پاشنه پا به سمت ناظر چرخید و انتظار نداشت ناظر رو درحالی که عصا رو برای زدنش بالا برده بود ببینه.
به یاد داشت که به بهای کار کردن یا فریب مرد شدن با سختی، بارها پس از ترک فرانسه کتک خورده بود.حتی سالها پیش وقتی تازه به برادفورد رفته بود، اولین باری که شخصا برای ملاقات جود به منزل رفت تنها پسر جوانی بود که متیو با فرض اینکه شاید مزاحمی باشه، بازوش رو گرفت و به خیابان انداخت. بدترین و آخرین بار کسی از طرف کلیسا برای کتک زدنش رفت چون لویی در روزنامه افشا کرده بود که کمکهای مردم به جبهه نمیرن، بلکه خرج خورد و خوراک اهل کلیسا میشن.
«چیکار میکنی!؟»
هری بی هیچ زحمتی و با سرعت عصای ناظر رو پیش از برخورد به لویی در دست گرفت. برای کسی که میدونست چقدر قبل از سقوط هواپیما بیرون بپره، تعلیم دیده بود تا چاقویی که به سمتش پرتاب میشه رو در هوا بگیره، گرفتن عصای یک پیرمرد خشمگین کار سختی نبود.
«هرزه مدعی خرابکار! فکر کردی کی هستی که اینطور به من اهانت میکنی؟ من سی سال به همین روش اینجا کار نکردم تا تو اینطور با من رفتار کنی.»
ناظر بی محابا فریاد میکشید و اهمیتی به قطرات آب دهنش که به اطراف پرتاب میشدن نمیدادن. تلاش میکرد تا عصاش رو از دست هری بیرون بکشه اما هری همچنان عصا رو محکم گرفته بود.
«هرکسی کاهلی و تنآسایی پشت یک میز و پرورش چربیهای بدنش وقتی دیگران با درآمدی کمتر از تو هرروز درحال عرق ریختن و مردن هستن رو بلده.»
لویی به آرامی و خیره در چشمهای ناظر بیان کرد. لویی اهل جنگ و درگیری نبود؛ حتی گاهی بیش از حد سکوت میکرد و کوتاه میاومد. روشهای اخلاقی لویی یا صد و یا صفر بودن بنابراین به شکل عجیبی با تمام نفرتش از ناظر، در برابرش بیدفاع و آرام بود.
«حرومزاده!»
اینبار میتونست لرزش تمام تارهای صوتی مرد رو بشنوه وقتی عصا رو رها کرد تا به صورت لویی مشت بزنه.
VOUS LISEZ
The Red Hills [L.S]
Fiction généraleآسمان با باران گلولهها تداعیگر کابوسی دیرینه، مثل آخرین روزهای بقای زمین بود و پوتینهایی که در دریاچه خون قدم میگذاشتن، اون مرد رو به وهمی از نشنیدن فرو بردن تا مجددا قلم که خارج از این تپههای سرخ از خون؛ سلاحی قوی بود رو به دست بگیره. "عزیز م...