5_ یک روز فاصله

27 6 0
                                    

Taehyung :
وسط راه بودیم نیم ساعت تا رسیدن به عمارت جئون مونده بود ساعت ۱۰ شب بود من و کوک صندلی عقب نشسته بودیم که کوک خوابش برد سرش رو به شیشه تکیه داده بود منم مثل همیشه سرم تو گوشیم بود بالا خره رسیدیم به عمارت جئون

× جونگکوک کوک بیدار شو رسیدیم
+ اوممم بزار یکم دیگه بخوابم
× میگم رسیدیم
تکونش دادم
+ اههه مگه زبون کره ای نمیفهمی ؟! بزار بخوابم
× لعنتی تو نمیفهمی آه
با ایده ای که به ذهنم رسید نیشخند شروری زدم
+ باشه آقای جئون جونگکوک مثل اینکه قصد بیدار شدن نداری خیل خب
و سریع در سمت کوک رو که سرش رو بهش تکیه داده بود رو باز کردم
و کوک که زارت رو زمین افتاد

Jungkook :
+ اههه مردک عوضییییییییی
× عه بیدار شدی
+ کوفت
اومد پاشم که انگار دستم زخم شده بود
+ اهه عوضی بخاطر تو دستم زخم شد
بلند شدم و به سمتش برگشتم
+ برات دارم مردک بد قواره
گفتم و در ماشین رو با شتاب بستم و به سمت عمارت بدبختی راه افتادم

○ کوک کجا بودی
+ با تهیونگ برای عکاسی رفته بودیم حالت چطوره؟
○ بنظرت چطورم داداشم بخاطر من داره بزور ازدواج میکنه جبمین از خونه رفته چطور میتونم خوب باشم
+ ابنا تقصیر تو نیست
○ هست اگه من ازدواج میکردم تو مجبور نمیشدی ازدواج کنی و بابا جیمین رو بیرون نمی کرد هق

+ بس کن من حالم خوبه مشکلی ندارم در هر صورت پدر میخواست منو داماد کنه حالا با کیم یا هر آدم نجس دیگه ای در هر صورت این بلا سرم میومد
○ جیمین چی ما حتی ازش خبر نداریم
+ حال اونم خوبه اون یک آدم بالغه الیته امیدوارم
قسمت آخر رو انقدر آروم گفتم که ایو نشنید
+ حالا هم برو بخواب فردا کلی کار داریم
○ اوهوم شب بخیر

ایو هم رفت تنها کسی که برام مونده نباید میزاشتم چون من ناراحتم اونم ناراحت باشه اون هیچ تقصیری نداشت منم همینطور جیمینم همینطور خیلی نگران حیمینم کجاست داره چیکار میکنه من برادر بدیم که نتونستم پیداش کنم لعنت بهم

JIMIN:

صبح ساعت هفت بود من چند وقت بود تو یک اتاق جدا میخوابیدم

صبح ساعت هفت بود من چند وقت بود تو یک اتاق جدا میخوابیدم

Hoppla! Dieses Bild entspricht nicht unseren inhaltlichen Richtlinien. Um mit dem Veröffentlichen fortfahren zu können, entferne es bitte oder lade ein anderes Bild hoch.

اتاق جیمین (فرض کنید عروسک ها نیست)

اما امروز تو اتاق خودم بیدار نشده بودم اه لعنت این اتاق یونگیه! من چرا اینجام

رو تخت چرخیدم که ... صورتم دقیقا جلو صورت یونگی بود ما هر دو تو یک تخت خوابیده بودیم!؟ اه چرا نبردن تو اتاقم بزاره دیشب خلی گریه کردم و یادمه تو بغل یونگی تو هال خوابم برد پس چرا اینجام؟

تو این فکر بودم که یونگی هم چشاش رو باز کرد و اتصال چشمی برقرار شد نگاهم قفل اون دوتا مروارید شده بود نباید اینجور میش برای همین نگاهم رو ازش گرفتم

^ سلام یونگی شی
= سلام جیمین شی ( خنده )
^ نمیخوای توضیح بدی چرا اینجام؟
= توضیح میخواد؟
^ آره! نکنه منو تو ... ولی من مطمئنم من تو هال خوابم برد
= نترس بابا کاری نکردیم (خنده)من انقدر عوضی نیستم
^ میدونم.... پس چرا اینجام؟

= دشب که خوابت برد تو بغلم عین چسب بهم چسبیده بودی هر کار کردم جدا نشدی برای همین گذاشتم اینجا بخوابی همین
^ آها

ناگهان صدای زنگ گوشی یونگی بلند شد

= اه شیبال کدوم خری ساعت هفت صبح زنگ میزنه
با داد گفت و چرخید تا گوشی رو از روی پاتختی برداره

= سلام بفرمایید
× سلام یونگی هیونگ
درست شنید این صدا ..
× یونگی هیونگ شناختی منم تهیونگ

این صدای تک برادرش بود برادری که خیلی وقته فقط توی تلوزیون و فضای مجازی میدید کسی که وقتی خوانوادش اذیتش کردن سعی کرد پشتش باشه حداقل اینجور نشون بده ولی ... حریف مادر پدرش نشد داداش کوچولوش

× هیونگ...! الو...!
= ته...یو...نگ..!؟خو...دتی..؟ واقعا تو...یی...تهیونگ....!؟
× آره اره هیونگ منم ، منم تهیونگ

نتونست جلوی سد اشک چند سالش رو بگیره و اشکش مثل بارون از چشاش ریخت

= تهیو...نگ...
× بله هیونگ
= تهیونگ دلم برای هیونگ گفتنت تنگ شده پسر
× منم دلم برات تنگ شده هیونگ

یونگی دروازه سد اشکش رو بست و نزاشت بیشتر اشکاش بریزه

= شنیدم داری ازدواج میکنی... با یک... پسر

تهیونگ میدونست هیونگش بخاطر گی بودن طرد شده و حالا اون داره با یک پسر ازدواج میکنه تازه با پشتوانه درواقع اجبار خوانواده

× هیونگ باور کن بزور بود...
= من فراموش کردم تهیونگ
× ببخشید
= تقصیر تو نیست حالا بگو باهام چه کار داره بعد این همه سال زنگ زدی
× میخواستم....
= میخواستی؟!
× به مراسم ازدواجم دعوتت کنم

یونگی ناراحت بود اما این تقصیر تهیونک نبود حداقل کلش تقصیر تهیونگ نبود

= خب؟!همین
× فردا ساعت ۱۹ تا ۲۲ [ ادرس] خوشحال میشم بیای درواقع ازت التماس میکنم
= به یک شرط
× چه شرطی؟
= یک نفر دیگه هم باید با خودم بیارم

نگاهشو به جیمین انداخت که تو خودش جمع شده بود

× باشه پس ، فردا میبینمت هیونگ

تماس قطع شد ... کی باورش میشد بعد کلی انتظار داداش کوچولوش فقط زنگ بزنه و به عروسیش دعوتش کنه تازه انقدر دیر و عروسیش با یک پسر

= جیمین حالت خوبه
^ چی آره
= خوب نیستی
^ هستم
= نیستی
^ اه خوبم دیگه
= فردا عروسی دعوتیم
^ عروسی ی کی؟
= هیونگم با هیونگت
^ ها؟!
= اوف... کیم تهیونگ و جئون جونگکوک
^ آها

سلام خوشگلا چه خبر؟

یک توصیه بهتون میکنم هرگز نرید تو پینترست عکس اتاق نگاه کنید چون بعدش میاین میگید < این جایی که من توشم اتاقه یا تویله؟>

ووتتتتتتت
کامنتتتتتتتتتت

با تشکر از نگاه زیباتون زهرا

Best choice or worst choice?/VKOOKWo Geschichten leben. Entdecke jetzt