8_شروع

21 3 0
                                    

JUNGKOOK :

از پنجره بیرون رو نگاه میکردم نگاهم به ماه قفل شده بود و منو وادار به فکر می‌کرد

[ فلش بک ، عروسی ]

بعد حرفا و صخرانی ها موقع بوسه بود که چشمم به جیمین خورد

با چشم های غم زده بهم نگاه کرد

^ یونگی میشه بریم توالت

= الان؟

^ اوهوم

= عا خب خودت برو

^ یونگی فقط بیا

بلند شد و دست یونگی رو گرفت و سمت دستشویی رفت وزمان زیادی تو توالت بودن منم بعد یک مدت که مهمونا برای خوردن غذا رفت بالا رفتم توالت تا یکاب به صورتم بزنم

که جیمین و یونگی ای رو دیدم که همو دارن میبوسن؟!

+ جی...مین...!

انگار که تا اون موقع متوجه من نشده بودن یونگی رو عقب هل داد

^ جونگکوک هیونگ ... عاا

= سلام جونگکوک من برادر تهیونگ هستم و...

+ واضح توضیح بدین !

با صدای جدی ای گفتم نمیدونم چرا انقدر عصبی بودم من جیمین رو فقط برادرم میدونستم

بونگی نگاهی به صورت رنگ پریده ی جیمین کرد اون پسر چش شده بود؟

= من توضیح میدم

+ خوبه سریع

= اون روز که جیمین. و بیرون کردین داشت می‌دوید منم داشتم دوچرخه سواری میکردم که تصادف کردیم و من بردمش بیمارستان بعدش چون نیاز به مراقبت داشت بردمش خونم و چون جایی رو نداشت هم خونه شدیم

+ همخونه شدن؟ از کی همخونه شدن به بوسه مربوطه ها!!! جواب بده جیمین

خیلی ترسیده و عصبی بودم ایده ی خوبی تو ذهنم نبود اگه جیمین تن... نه اون همچین آدمی نبود اما اگه همچین کاری کرده بود نمیدونم چه بلایی سرش می‌آوردم

^ من...

+ تو؟

= جونگکوک لطفا آروم باش

+ خفه شو ببینم چی میناله

^ من به یونگی حس دارم

+ چه سریع حس پیدا میکنی جیمین

مروارید های جیمین اروم به روی زمین براق سرویس بهداشتی ریخت

یونگی دیگه طاقت نیاورد

= بس کن! جیمین از بچگی تنها بوده کسی هواش رو نداشته بعد تو مثل فرشته کمکش کردی دوسش داری اونم فکر کرد این حس دوستی رو بهش عشق میگن ممکنه عاشقت بوده ولی الان همه چی تغیر کرده و الان اون دوست پسر منه دیگه جرعت نکن بهش توهین کنی

و دست جیمین رو گرفت و از سرویس بهداشتی داشت خارج میشد

+ جیمین منو ببخش اشتباه متوجه شدم خوشحالم جات خوبه امیدوارم عاشقانه زندگی کنید

و هممون اون مکان نحس رو ترک کردیم

[ زمان حال ، ماشین تهیونگ ]

× هی جنگکوک رسیدیم

تو افکارم بودم که با صدای تهیونگ به خودم اومدم

+ ها؟ آها اومدم

و پیاده شدم و به سمتخونه که چی بگم عمارت مددن تهیونگ راه افتادم

محوطه ی همار نه زیاد بزرگ بود نه زیاد کوچیک دور تا دور درخت سامورایی بود و گل های باشه همه جا کاشته شده بودن جلو تر راه‌پله و آسانسور بود دکمه آسانسور رو زد آسانسور بزرگی بود بالا خره رسیدیم‌

محوطه ی همار نه زیاد بزرگ بود  نه زیاد کوچیک دور تا دور درخت سامورایی بود و گل های باشه همه جا کاشته شده بودن جلو تر راه‌پله و آسانسور بود دکمه آسانسور رو زد آسانسور بزرگی بود بالا خره رسیدیم‌

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

هال*

× راحت باش فکر کن خونه خودته

+ خب هست دیگه

×...

+ من خستم اتاق خواب کجاست

× قبلش باید در باره ی چند مورد حرف بزنیم

+ بزاز برای بعدا(وقتی رایتر داره از خواب میمیره)

× پس فردا دربارش حرف می‌زنیم

+ باشه حالا اتاق خواب کدوم گوریه

× خیلی مشتاقی

چند قدم بهم نزدیک شد منم چند قدم عقب

+ هی ؟! اونطور که بکر میکنی نیست من مثل تو منحرف نیستم فقط میخوام بخوابم

× خواهیم دید

♡♡♡♡♡♡♡

سلام خوشگلا نظرتون درباره داستان چیه لطفا بگید اگه مشکلی هم هست بگید

ببخشید پارت کوتاه شد دارم از بی خوابی میمیرم موبایل بدبختیم ۵ درصد شارژ داره 😁 ایشالا پارت دیگه رو زود آپ میکنم فعلا بای

ووتتتتتت
کامنتتتتتتتت

با تشکر از نگاه زیباتون زهرا

Best choice or worst choice?/VKOOKWhere stories live. Discover now