لایت با دهانی پر از موهای کرکی سیاه بیدار شد. او را اذیت نکرد، اما او آن را از راه خارج کرد. ال خواب نبود و به بالا نگاه کرد. لایت را بوسید وقتی دید که هوشیار است. لایت لبخند زد و موهای ال را صاف کرد.
"برای آن متاسفم."
"اشکالی نداره میفهمم نه؟" آنها دوباره بوسیدند اما آرام و کند بودند. لایت روی پهلوی L فرو رفت و L موهای لایت را نگه داشت. او زبانش را در دهان لایت فرو کرد و لایت نیز همین کار را کرد.
در حالی که به اعتراض و فریاد کیرا در سرش گوش می داد، بیشتر لبخند زد. لایت غلتید و L را با خود کشید. کارآگاه به طور طبیعی بدن لایت را زیر پا گذاشت. دست های لایت زیر پیراهن ال بالا رفت و پشت برهنه اش را نوازش کرد. L آرام ناله کرد و لایت را محکم تر گرفت.
"بچه ها قصد دارید لعنت کنید؟" L آنقدر پرید که از لایت و تخت افتاد. او با ضربه ای روی زمین فرود آمد و لایت به طرز هیستریکی می خندید. ریوک در هوای آن طرف اتاق شناور شد. "چون من واقعاً نمی خواهم تماشا کنم." ال بلند شد و روی تخت نشست.
"سپس برو." او قصد نداشت با لایت رابطه جنسی داشته باشد اما این نکته همچنان معتبر بود.
"نه من لایت را آزمایش می کنم." لایت گیج نشست.
"چی؟"
"خب من از کیرا نمی گذارم که این را برنامه ریزی کرده و بازیگری کنم، اما فکر می کنم اکنون تصمیم گرفته ام."
"تصمیمت چیه؟"
"و چرا به ما می گویی؟"
"من به شما می گویم زیرا تصمیم من این است که لایت حقیقت را می گوید و فکر کردم شما می خواهید بدانید." ال کمی لبخند زد و لایت بازویش را دور L انداخت و گونه او را بوسید.
"من متاسفم L اما"
"آیا به یادداشت مرگت نیاز داری؟" ال حرفش را قطع کرد و سرش را تکان داد. ال از روی تخت پایین آمد و یادداشت مرگ لایت را از کشو بیرون آورد و به لایت داد و او خودکار را گرفت و پشت میز نشست.
"حرفم را قطع نکن و نزدیکم نشو. من کیرا خواهم بود، چون باید بگذارم او برای مدتی مسئولیت را به دست بگیرد، اما من قوی تر هستم، بنابراین اگر او بخواهد بلند شود یا کاری با شما انجام دهد، او را متوقف خواهم کرد." L سر تکان داد و لایت برگشت. بعد از چند دقیقه آرام و بی صدا شروع به خندیدن کرد، سپس دستش را روی صفحه کشید و با حرکت سریع بازوهایش، حروفی را شکل داد. L وقتی متوجه شد که نورش به جنایتکاری قاتل تبدیل شده بود که می خواست او را بکشد، ترسید.
با افزایش خندهی کیرا و ترس L به سرعت نامها نوشته میشد. چشمانش را بست و به بالش چسبید و منتظر بود تا کیرا دوباره برود.
"ریوک؟" صدایش لحن خشن تری داشت.
"اوه بله کیرا؟"
"من لایت هستم، چرا من را کیرا صدا می کنی؟ قبلا این کار را نکرده ای؟"
"اوه باشه، آره لایت؟"
"آیا می دانید رم و میسا کجا هستند، من کاملاً دوست دارم با آنها صحبت کنم. نه، شما اینطور نیستید! ساکت شوید! من در حال حاضر مسئول هستم. فقط نام های مناسب در یادداشت مرگ. بسیار خوب!" با تغییر لحن و جمله بندی، ل به راحتی می توانست تشخیص دهد چه کسی صحبت می کند. اما ریوک آن را کمی گیج کننده دید. "مهم نیست ریوک."
"لایت او یک ساعت باقی مانده است." سر کیرا در یک لحظه گرد شد و با چشمان قرمز به L خیره شد. کیرا متوجه نشده بود که L هنوز اینجاست.
"چی؟" کیرا غرغر کرد: "چی! هنوز اینجا چیکار میکنی! به خودم قسم میخورم اگه تو رو بکشم.
تو بگو چیکار کنم در واقع چرا صبر کن!" او از روی صندلی خود پرید و L از روی تخت پرید. اما کیرا دو قدم از صندلی خود خم نشده بود. او یخ زده بود و درد واضحی داشت. "نه من او را می کشم!" او ناگهان فریاد زد و L فهمید که با لایت بحث می کند.
ناگهان از شدت درد فریاد زد و روی زمین افتاد. L از نزدیکتر رفتن می ترسید، بنابراین فقط با نگرانی نگاه می کرد. "من خوبم." صدای لایت به آرامی گفت و او دستش را بلند کرد تا بتواند توسط L. L دیده شود و سپس به سمت لایت رفت و به او کمک کرد تا بلند شود.
"من به او گفتم که به نوشتن در یادداشت مرگ ادامه دهد و بدیهی است که شما پاسخ او را شنیدید. بنابراین من او را تعطیل کردم."
"او رفته؟"
"نه، اما او در حال حاضر در حال استراحت است، بنابراین سر من برای یک بار آرام است." او لبخند زد و L هم همینطور. آنها خم شدند و بوسیدند. "من تو را ترساندم؟" ال به آرامی سر تکان داد. "خیلی متاسفم." او را محکم بغل کرد و ال در حالی که پیراهن لایت را در دست داشت لبخند زد. آخر شب بود و لایت خوابش برد. L متوجه شد و کامپیوترش را بست، سپس در لایت فرو رفت. لایت دستانش را دور شانه های کارآگاه حلقه کرد و پیشانی او را بوسید.
"ریوک؟" ل آرام پرسید و شینیگامی را از افکارش تکان داد.
"آره؟"
"می تونی به اتاق بعدی بروی و امشب ما را ترک کنی؟"
"اما اگه میخوای لعنت کنی میتونم ببینم؟" لایت به سوال عجیبی نشست.
"چی؟" او پرسید: "چه بر زمین؟"
"باشه ببخشید." ریوک بلند شد و از دیوار رفت، سپس لایت دراز کشید و لب های ال را در بوسه ای پرشور قفل کرد. آنها با هم به خواب رفتند و با آرامش از خواب بیدار شدند.
آنها در طبقه پایین نشسته بودند و مشغول خوردن صبحانه بودند که ماتسودا نفسش بند آمد.
"مرد، یک کیرا دیگر وجود دارد! او خیلی ها را نکشته است، اما قطعاً او است!" نور کمی به نظر می رسید
مضطرب اما ال آرام ماند.
"باشه، بقیه را بگیر و دوباره شروع می کنیم."
ماتسودا بیرون دوید و لایت به ال نگاه کرد: "خوب میشه." ل خم شد و به آرامی لایت را بوسید و به او اطمینان داد. دستش از کنار صورتش دوید و خودش را کنار کشید. لایت لبخند زد و حالش بهتر شد، اما هنوز احساسی در دلش وجود داشت...
بقیه اعضای تیم در طول روز وارد کار شدند و دوباره کار را شروع کردند. اما بعد از آن روز درها باز شد و صدای جیغ بلندی از پشت اتاق شنیده شد.
"لاااااااییییت!" میسا دوید و روی لایت پرید و او را خفه کرد. "متاسفم که میسا دیروز نتونست بهت سر بزنه، اما رفت خرید و این لباس رو آورد، دوست داری؟" او با لباسی بسیار کوتاه که کمرش را خیلی محکم میفشرد و سینههایش را بیش از حد بیرون میفرستاد، بالای فاق او نشسته بود.
"اوه بله حتما." او را هل داد چون دیگر طاقت نداشت که او را لمس کند. او نمی توانست دیدن او را تحمل کند و ال چشمانش را بست و سعی کرد نبیند با لایت چه کرد.
وقتی لایت روی صندلی خود نشسته بود و مشغول کار بود، حضور غیرعادی را احساس کرد و برگشت. چشمانش گشاد شد وقتی هیکل استخوانی بلند و سفیدی را دید که از آن طرف اتاق به او خیره شده بود. او به عقب برگشت، اما احساس می کرد که بسیار عصبانی است. L این را برداشت و برگشت و به دنبال چیزی بود که لایت را عصبی کرده بود. در ابتدا تنها چیزی که او می توانست ببیند این بود که ریوک در حال راه رفتن بود و با کارآگاهانی که نمی توانستند او را ببینند درگیر بود. اما بعد متوجه چهره جدیدی در گوشه دور اتاق شد که به آنها خیره شده بود. متوجه شد که حتماً رم بوده و برگشت. آنها در طول روز کار می کردند، در لبه و تحت نظر بودند.
اواخر شب، وقتی مردم شروع به خوابیدن کردند، L و لایت آخرین نفراتی بودند که در اتاق بودند، زیرا میسا تازه رفته بود. اما رم ماند.
"رم؟"
"چی میخوای کیرا؟" لایت توضیحاتش را داد که به ریوک داد، اما او بخشی از او و L را کنار گذاشت زیرا می دانست که رم عاشق میسا است و او را خواهد کشت. "پس چرا به من می گویی؟"
"چون تو شینیگامی من هستی، نه؟"
"گمان میکنم."
آیا راهی برای خلاص شدن از شر کیرا وجود دارد؟ ال صحبت کرد و رم به او خیره شد. او می توانست چیزی عجیب را بین دو مرد احساس کند. به نظر می رسید که آنها بسیار به هم نزدیکتر و هماهنگ شده بودند. او تصمیم گرفت که آنها را زیر نظر داشته باشد.
"من نمی دانم." او سرانجام پاسخ داد و لایت مشکوک شد که چرا اینقدر طول کشید. شانهاش را بالا انداخت و به طبقه بالا رفت تا بخوابد. L از نزدیک پشت سرش را دنبال می کرد و رم از دور با کنجکاوی دنبال می کرد.
آنها بدون اینکه فکر کنند اتاق را بررسی کنند با هم به رختخواب رفتند تا رم که از در عبور می کند متوجه نشد. با سوالی به آنها نگاه کرد.
دستبندها از بین رفته بود چرا هنوز تخت مشترک داشتند؟ قبل از اینکه دیگر شاهد باشد، ریوک وارد شد.
"اوه هی رم تو چی هستی..." انگشتش را بالا گرفت و بیرون رفت و ریوک هم دنبالش می آمد. وقتی بیرون آمدند صحبت کردند.
"چرا آنها هنوز در یک تخت مشترک هستند اگر با زنجیر بسته نشده اند؟ آیا لایت با میسا رابطه ندارد؟" ریوک متوجه شد که رم نسبت به میسا احساساتی خواهد داشت و لایت احتمالاً اگر حقیقت را به رم بگوید خوشحال نخواهد شد.
"آره او هست."
"ریوک به من دروغ نگو. اگر لایت یاگامی به میسا آسیب برساند، او را خواهم کشت." او آماده بازگشت به اتاق آنها شد اما رایوک او را متوقف کرد.
"آنجا نرو."
"چرا، اگر آنجا را ببینم، او را خواهم کشت؟"
نه، فقط لایت از من خواست که تماشای خواب او را متوقف کنم و من او را نادیده می گرفتم اما کیرا بیرون آمد و در حقیقت این حتی برای من ترسناک بود." رم به او نگاه کرد سپس او را تکان داد و رفت.
در اتاق آنها L خودش را روی پیراهن لایت لانه کرد.
لایت موهای ال را نوازش کرد و پیشانی او را بوسید.
"لایت؟"
"آره؟" زمزمه کردند.
"آیا رم به طور معمول اینطور است؟" لایت اخم کرد.
"نه در واقع. خیلی عجیب بود. امیدوارم او ما را نفهمد."
"چه اتفاقی خواهد افتاد؟"
"خب اون میسا رو دوست داره تا منو بکشه. امیدوارم تو نباشی." ال لایت را محکم تر گرفت و سینه اش را بوسید.
"نه." ساده گفت.
"چی؟" لایت خندید.
او اجازه ندارد. تو مال منی.
"خب پس ما باید مراقب باشیم." آنها طبق معمول بوسیدند و خوابیدند.
صبح، هر دو پسر کاملاً آگاه بودند که رم از آنها جاسوسی می کند. هیچ صمیمیتی وجود نداشت تا اینکه به رختخواب رفتند و لایت مجبور شد با میسا بازی کند. این فکر باعث شد شکم L به هم بخورد و قلبش جیغ بزند، اما او میدانست که اگر این اتفاق نمیافتد، لایت خواهد مرد. همانطور که او در حالی که لایت و میسا در یک قرار ملاقات بودند و توسط رم تحت نظر بودند، پشت کامپیوتر نشسته بود، متوجه شد که همه اینها چقدر برای او و لایت خطرناک است.
شینیگامی آماده کشتن است، و همچنین کیرا، ناامید برای خون خود، زندگی در آگاهی لایت. اما از ابتدا اینگونه بود و همیشه در آینده نیز خواهد بود.
بهترین کارآگاه دنیا و دنیا زمانی بدترین جنایتکار در یک رابطه بود. L با این فکر لبخند زد، زیرا او واقعاً عاشق لایت شده بود.
با این حال لایت احساس استفراغ می کرد. میسا بالای لایت نشست و زبانش به گلویش افتاد. او سعی کرد با او کار کند زیرا می دانست که رم در حال تماشای آن است، اما برای کار کردن با او تلاش کرد. دستانش چند بار گونه ها و پهلوهایش را نوازش کرد، حتی ران هایش را. اما او فقط آن را احساس نمی کرد. دستانش فقط روی باسن او ثابت ماند و حتی همین باعث شد که بخواهد با انزجار عقب برود. با این حال او می دانست که اگر نتواند خود را به این زودی مجبور به انجام این کار کند، شانس رم برای کشتن او افزایش می یابد. بنابراین او چیزی را امتحان کرد. لایت تصور کرد که او L است. دستانش فوراً او را محکم تر گرفت و بوسه اش را با قدرت بیشتری به او فشار داد. او به پهلو دراز کشیده بود و او همچنان در حال بوسیدن از بالای او بالا رفت. او چشمانش را روی هم بست تا بتواند این تخیل L را حفظ کند. لایت به پهلوها و پای میسا بالا و پایین میزد. اما وقتی دستش را روی سینه میسا گذاشت و در واقع سینه اش را گرفته بود، نام او را ناله کرد و او به یاد آورد. این L نبود. او سرعتش را کم کرد تا بتواند بدون اینکه مشکوک به نظر برسد، آن را به طور طبیعی به پایان برساند، اما بسیار احساس گناه می کرد. حتی با وجود اینکه میسا بود، او از نظر فنی به قلبش خیانت می کرد، متعلق به L بود و احساس کثیفی می کرد که تصور می کرد شخص دیگری L است تا بتواند با آنها کنار بیاید.
وقتی متوقف شد، هیچ احساس شادی و یا غوطه ور شدن در کنار هم مانند آنچه بود، وجود نداشت
L، در عوض میسا مستقیماً بلند شد و به سمت آینه خود رفت تا موهای خود را دوباره آرایش کند. لایت از جا برخاست تا خودش را رها کند.
"خداحافظ میسا."
"خداحافظ لایت، میسا دلتنگ تو شده است." او را بوسید و او رفت و به سمت اتاقش دوید. رم به سمت در می رفت که می خواست دنبالش برود. "رم؟ چرا نمی مانی؟ معمولاً پیش من می مانی و به علاوه من همین الان دوست دارم." رم آهی کشید و برگشت و با میسا قدم زد.
لایت وارد حمامش شد و پرت کرد. L روی مبل آنها منتظر او بود اما لایت متوجه او نشده بود. ال به دنبال او وارد حمام شد و دید که لایت به سمت بالا پرت شد، در کنار او زانو زد و پشتش را نوازش کرد.
"اینقدر بد بود؟" لایت سری تکان داد و در حالی که گریه می کرد به شانه اش افتاد.
"خیلی متاسفم!" او گریه. و ال او را محکم در آغوش گرفت و لبخند زد.
"اشکال ندارد اگر این کار را نمی کردی، کشته می شدی. تو هیچ کاری نکردی یا احساس نکردی؟" نور به حقیقت سرش را تکان داد. "دقیقاً پس خوب است."
"بله، اما من احساس کثیفی می کنم و مجبور شدم وانمود کنم که او تو هستی تا بتوانم بوسه را باورپذیر کنم، اما اکنون احساس می کنم واقعاً به تو خیانت کرده ام! خیلی متاسفم!" ال پشت لایت را نوازش کرد و آرام او را ساکت کرد.
"اشکالی نداره چون واقعی نبود. من خوبم و بهت اعتماد دارم. بیشتر، دوستت دارم." لایت با چشمهای پف کرده درشت به بالا نگاه کرد و خرخر کرد و L لبخند زد. او لب های لایت را قفل کرد و لایت فوراً پاسخ داد و موهای پشت سر L را گرفت.
L بلند شد و شروع به کشیدن لایت با خودش به سمت تخت کرد اما لایت در در ایستاد و نفس سنگینی کشید و سعی کرد لب هایش را از لب های L جدا کند.
"بذار دوش بگیرم و دندونامو مسواک بزنم. من میخوام میسا رو از سرم جدا کنه و قطعا نمیخوام از دستش برم پیش تو." ال لبخند زد و سری تکان داد.
"باشه." لایت چرخید و دستانش را روی پیراهنش گذاشت تا آن را در بیاورد. سپس با کنجکاوی به L خیره شد که تکان نخورده بود و فقط چشمانش را با انگشت شست به دهانش به نور خیره کرده بود.
"پس برو." او گفت.
"نه." و L فقط نزدیکتر شد. لایت تسلیم شد و خیلی بدش نمی آمد که L آنجا بود. لباسش را در آورد و دوش را روشن کرد. در حالی که منتظر گرم شدن دوش بود، دندان هایش را مسواک زد. L در حالی که به بدن برهنه لایت خیره شده بود، انگشت شست خود را محکم گاز گرفت. لایت زیر دوش رفت و موهایش را شست بدون اینکه دست های میسا از آن دوش می زد.
وقتی این کار انجام شد، او شروع به شستن پوست خود کرد و L تصمیم گرفت که دیگر نمی تواند آن را تحمل کند. لایت متوجه نشد که L لباسش را درآورد و با او وارد شد. او حتی تا زمانی که L یک اسفنج تازه را به پشت خود لمس نکرد، متوجه نشد. لایت ابتدا ماهیچههایش را منقبض کرد، اما وقتی متوجه شد که فقط L است، اکنون با او دوش میشود، آرام شد. L دستش را به آرامی و با دقت روی پشت لایت به سمت جایی که نمی توانست به آن برسد حرکت داد. لایت لبخند زد و از حس مالیدن L به پشتش لذت برد. وقتی L راضی شد، اسفنج را رها کرد و در عوض دستانش را روی پشت لایت برد. پسر را چرخاند تا بتواند با او روبرو شود. نور هنوز سراسر پوشیده از صابون بود. ال به حرکت انگشتانش روی بدن لایت ادامه داد و لایت لبخند زد و چشمانش را از احساس فوق العاده بست. وقتی دست L روی استخوان لگن لایت رد شد و به سمت مردانگی لایت رفت. لایت از پشت گردن L را گرفت و او را به شدت و سریع به داخل کشید. ال لبخند زد و موهای لایت و باسنش را گرفت. همانطور که L با قدرت خود بازی می کرد که قبلاً لایت را به سختی دریافت کرده بود، او به آرامی لایت را به داخل آب و به تدریج روی زمین هل داد. ران لایت را نوازش کرد و با دهان و دستان تنه اش را نوازش کرد. لایت ناله کرد و L تصمیم گرفت که زمان حرکت از بالاتنه به فاق است.