Chapter 01:Being her dad!

35 7 0
                                    


فقط نگاه کردن به وضعیت دختر کوچولو حالش رو بد می‌کرد. کبودی های آبی، سبز، بنفش، قرمز و رد دندون های آدم های گرگ صفت، به صورت زخم های دلخراش جای جای بدنش نقش بسته بودند.
دنده های دختر کوچک از شدت لاغر بودنش بیرون زده بود و احتمال اینکه سو تغذیه داشته باشد هم کم نبود.
موهای کثیفش همچون تارهای عنکبوت در هم تنیده شده بودند و رد نیلگون سیلی روی صورت دختر کوچک مشخص بود.
اما بدتر از همه واکنش دختر به نزدیک شدن او بود …به گونه ای که بدن نحیفش به سرعت منقبض شد و شروع به لرزش کرد، یا زمانی که با دست های شکننده اش برای پوشاندن بدنش تلاش کرد.
همه ی اینها به علاوه ی چیزی که در گزارش وحشتناکی که گزارش پزشکی قانونی راجب سرگذشت سال‌های نه چندان طولانی زندگی دختر نوشته شده بود باعث می‌شد که جین، بخواهد بدن نحیف دختر رو در آغوش بگیرد و گریه کند.
-"ششش آروم-آه… به اوپا نگاه کن... فقط میخوام تمیزت کنم… هر وقت احساس ناراحتی کنی تمومش می کنم… باشه؟… اوپا قول می ده"
لحن مهربان و چشم های دلسوز و پر مهر جین برای آروم ناشناخته و جدید بودند …چشم های جین آن درخشش ترسناک از احساسی که سولهی-اونی آن را "شهوت" می نامید، نداشت.
آروم بعد از چند ثانیه تصمیم به آرام شدن گرفت.
جین، باحوصله بدن دختر رو از آلودگی ها پاک می‌کرد او حتی جای دندان ها رو با حرص بیشتری پاک می کرد.
برای باز کردن موهای در هم تنیده شده ی دختر تلاش کرد اما بعد از موفق نشدن؛ فقط به سادگی موهای موج دار دخترک رو تا وسط گردنش کوتاه کرد. نگاه اجمالی به دختر پاکیزه از زنگ و آلودگی انداخت؛ حقا که اسم آروم برازنده ی این پروانه ی بال سوخته کوچک بود.
آروم را بعد از خشک کردن روی تخت سفید رنگ بیمارستان گذاشت و روی صندلی نه چندان راحت کنار تخت نشست.
-"جاییت درد نداره آروم-آه-"
آروم ساکت و مظلومانه سرش را به نشانه ی نه به دو طرف تکان داد.
جین می خواست سوال دیگری بپرسد که صدای باز شدن در اتاق و به تبع، منقبض شدن دوباره ی بدن دختر کوچک باعث شد سرش رو به طرف در بچرخونه؛ نامجون بود.
-"سوکجین …می تونی یه دقیقه بیای بیرون؟"
جین سری تکون داد و برای بلند شدن نیم خیز شد، کشیده شدن ضعیفی رو روی آستین لباس فرم سفیدش حس کرد و به دست کوچک آروم که مظلومانه و بی صدا ازش درخواست می کرد تنهاش نزاره رو روی آستینش دید، لبخند آغشته به دردی زد و به چشم های خاموش از زندگی دختر نگاه کرد:"جایی نمی رم آروم …پشت همین در... زود بر میگردم"
آروم پلکی زد و دستش رو پایین آورد. جین لبخند دیگه ای بهش هدیه کرد و از اتاق خارج شد.
-"خب ...وضعیتش چطوره، جین؟"
نگاه شاکی ای به دوست پسرش انداخت:
-"افتضاح! به نظرت وضعیت یه دختر شش ساله که برای یک سال و نیم تحت سو استفاده ی جنسی بوده چطور میتونه باشه؟... سو تغذیه داره، تمام بدنش کبود و زخمه، آنقدر ضعیفه که اگه اشتباه لمسش کنی میشکنه، اندام تناسلیش آسیب دیده و حتی صحبت هم نمی کنه!"
نامجون کاملا نگاه شاکی جین رو درک می‌کرد.
جین به شدت عاشق بچه ها و مخصوصا دختر بچه ها بود و حالا دیدن یه دختر بچه توی این وضعیت براش از عذاب موعود دردناک تر بود.
نامجون مکثی کرد...
-"شخصی که دستگیرش کردیم فقط صاحب آروم توی زمان دستگیری بوده..."
جین چشماش رو گرد کرد و نفس منقطعی بیرون داد:
-"منظورت اینه که..."
نامجون همراه با گزیدن لب هاش سر تکون داد:
-"آره... قاچاق دختر بچه ها به عنوان کالای جنسی... منظورم همینه"
برای یک ثانیه، جین احساس کرد که مغزش در شرف انفجاره... چه کوفتی!
-"الان... راجب آروم قراره... چیکار کنیم؟"
-"با پرورشگاه سونگهام هماهنگ کردیم برای مراقبت ازش"
جین صدای نامفهوم هوم مانندی ایجاد کرد:
-"نمیشه که..."
نامجون به سرعت حرف جین را قطع کرد، خوب می دانست که جین چه میخواهد:
-"نه جین! نمیشه!"
-"چرا نمیشه؟ما از اول هم قرار بود که یه بچه رو به سرپرستی بگیریم، ما راجبش به توافق رسیده بودیم جون! چرا اون بچه آروم نباشه؟!"
نامجون سرش رو در تایید تکان داد :
-" آره... هنوز هم سر حرفم هستم، ولی آروم نه! اون یه بچه با وضعیت روانی و جسمی خاصه! باید تحت مراقبت و حمایت ویژه بزرگ شه!"
جین سری تکون داد:
-"درسته! و کی بهتر از من جون؟ من روانپزشکم!"
نامجون اخمی روی چهره ی گیراش درست کرد:
-"گفتم نه جین! این بحث همینجا تمومه و ما دیگه قرار نیست راجبش صحبت کنیم!"
البته، اون آخرین بحث دو مرد جوان نبود... طی دو هفته ی ضرب العجل جین بارها با نامجون صحبت کرده بود و گه گاه؛ این صحبت ها به مرحله ی بحث و دعوا هم می رسید.

The Dream Of A Nightmare | رویای یک کابوسTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang