Part 7🧚🏻

748 153 16
                                    


_ من اینجام نامجون هیونگ. هر چیزی که می‌خوای بگی رو می‌شنوم.

نامجون با دیدن جونگ‌کوک لبخندی زد و با خوشحالی بهش نزدیک شد و دستش رو گرفت.

_ سلام عزیزم، خوبی؟ می‌دونی چند وقته ندیدمت؟

نامجون دستپاچه گفت و با شیفتگی به جونگ‌کوک خیره شد.

جونگ‌کوک که سعی می‌کرد با گزیدن لب‌هاش جلوی باریدن اشک‌هاش رو بگیره، به‌سختی بینی‌‌اش رو بالا کشید و دست‌ نامجون رو متقابلاً فشرد.

_ ممنونم هیونگ، خوبم. آمریکا چطور بود؟ دوره‌ات تموم شد؟

نامجون به تهیونگ که با حالت عجیبی به پیوند دست‌هاشون زل زده بود، نگاهی انداخت و جواب داد.

_ آمریکا عالی بود و دوره‌ام بالأخره تموم شد. پیشنهادات زیادی برای کار توی لندن داشتم؛ ولی دلتنگی برای تو نذاشت بیشتر اونجا بمونم.

جونگ‌کوک با خجالت سرش رو پایین انداخت، سعی کرد به چشم‌های تهیونگ نگاه نکنه و به‌سختی پچ زد:

_ من هم دلتنگت بودم هیونگ. چه خوب شد که اومدی.

نامجون که از ابراز دلتنگی جونگ‌کوک روی ابر‌ها سیر می‌کرد، با عجله لب زد:

_ می‌شه... می‌شه با هم صحبت کنیم؟ کلی حرف دارم که باید بهت بگم.

جونگ‌کوک برای تأیید سرتکون داد.

_ اره هیونگ. بیا بریم کافی‌شاپ بیمارستان تا راحت بتونی حرف‌هات رو بهم بزنی.

جمله‌ی آخرش رو با انداختن نیم‌نگاهی به تهیونگ که از شدت عصبانیت خشکش زده بود، گفت و از اتاق خارج شد.

نامجون با خوشحالی به شونه‌ی دوستش زد و با گفتن جمله‌ای، تهیونگ پریشون رو پشت سرش جا گذاشت.

_ همین امروز همه‌ چیز رو بهش میگم. برام آرزوی موفقیت کن ته.
.
.
.
.
.
ساعت یازده شب رو نشون می‌داد و جونگ‌کوک هنوز نیومده به خونه نیومده بود. بعداز‌ظهر همراه نامجون بدون دادن توضیحی بهش، بیمارستان رو ترک کرده و تهیونگ رو توی برزخی از بهت و ناباوری گیر انداخته‌ بود.

نارا بعداز بی‌قراری‌های زیادی که دلیلش نبودن جونگ‌کوک کنارش بود، بالأخره به خواب رفته بود.

آه عمیقی کشید و از اتاق دخترش خارج شد تا برای خودش قهوه درست کنه تا شاید بتونه کمی به افکارش نظم بده. تماس‌هاش به جونگ‌کوک بی‌پاسخ مونده بود و تهیونگ داشت از شدت نگرانی جون می‌داد. شماره‌ی نامجون رو برای بار دهم گرفت و باز هم با خاموش بودنش، گوشی‌اش رو با عصبانیت به دیوار آشپزخونه کوبید.

دستی لای موهاش کشید و سعی کرد با چند نفس عمیق خودش رو آروم کنه که صدای بازشدن در توی گوش‌هاش پیچید و بعداز اون تونست قامت ظریف جونگ‌کوک که به‌سمت اتاق نارا حرکت می‌کرد رو ببینه.

Hera 🧚🏻Where stories live. Discover now