ووت و نظر فراموش نشه🩷
.
.
.بعداز اعتراف تهیونگ به عشقش نسبت به هِراش، امگای کوچیکتر حالا غرق در خوشحالی بود.
جونگکوک هیچوقت فکرش رو هم نمیکرد که تهیونگ درست دو روز بعداز اعتراف عشقش، ازش بخواد تا در حضور خانوادهی کوچیکش که شامل پدر، مادر، برادر و دختر کوچولوش بود، جشن نامزدی مختصر و صدالبته صمیمی و گرمی برگزار کنند.
تهیونگ در حضور خانوادهاش؛ رسماً ازش خواستگاری کرده و خواسته بود که بعداز مدت کمی که از نامزدیشون میگذشت، عروسی مجللی برگزار کنند.
جونگکوک تازه داشت بعداز چندین سال طعم خوشبختی رو در کنار جفتش و خانوادهای که اون رو هم عضوی از خودشون میدونستند، میچشید و این براش درست مثل یک رویا بود.
سر میز شام همگی داشتند از غذاشون لذت میبردند و تهیونگ غرق در زیبایی امگاش، تنها بهش چشم دوخته و با چشمهاش پرستشش میکرد.
جونگکوک توی اون پیراهن حریر آبی آسمانی که به تن کرده، درست مثل الههها شده بود. موهای رنگ شبش روی پیشونی سفیدش ریخته بود و داشت با لطافت و مهربونی به نارا که کنارش روی صندلی کودک مخصوص خودش نشسته بود، غذا میداد.
اینوو که متوجهی نگاههای شیفتهی برادرش رو به امگاش شده بود، تکخندی زد و با اشارهی دستش توجه پدر و مادرش رو هم به اون دو جلب کرد.
جونگکوک که غرق غذادادن به نارا بود، بدون توجه به سه جفت چشمی که داشتند با شوق بهشون نگاه میکردند، با دستمال لبهای نارا رو پاک میکرد و تهیونگ هم با عشق تکهای از گوشت توی بشقاب خودش رو برای جفت زیباش میذاشت.
_ فکر کنم یکی اینجا زیادی عاشق شده.
اینوو با لودگی گفت و توجه جونگکوک رو به خودش جلب کرد. آلفای کوچیکتر که متوجهی نگاه سؤالی امگای برادرش شده بود، با دست و لبخندی که از روی لبهاش پاک نمیشد به تهیونگ که مثل مسخشدهها همچنان به صورت مروارید سفیدش خیره بود، اشاره کرد.
جونگکوک رد دست اینوو رو گرفت و با رسیدن خط نگاهش به چشمهای شیفتهی جفتش، در لحظه گونههاش سرخ شدند و با دستپاچگی قاشق از دستش افتاد.
با این حرکت جونگکوک، تهیونگ به خودش اومد و مثل کسی که تازه از خواب بیدار شده، به پدر و مادرش که با صدای بلندی میخندیدند، نگاه کرد.
_ چی شده؟
هیونبین تکخندی زد و جواب داد:
_ هیچی، یک نفر اینجا مجنون شده.
تهیونگ که هنوز سر قضیهی هانا از دست پدرش دلخور بود، چینی که پیشونیاش داد.
_ منظورتون چیه؟
KAMU SEDANG MEMBACA
Hera 🧚🏻
RomansaName: Hera Genre: OmegaVers_ Angst_ Mpreg_ Romance _ Smut «این داستان، به زندگی امگای فقیری برمیگرده که مجبوره برای گذروندن زندگی و بهدستآوردن خرج تحصیلش، رحمش رو خونهی جنین یک زوج عاشق که قادر به بچهدارشدن نیستند، بکنه؛ اما چی میشه اگه جفت ح...