Part 9🧚🏻

916 156 20
                                    


به‌محض ورودشون به خونه، لب‌هاشون درگیر عشق‌بازی لذت‌بخشی شد. خیس هم رو می‌بوسیدن و صدای پژواک ملودی عشقشون فضای ساکت خونه رو در بر گرفته بود. تهیونگ بدون درنگ پیراهن حریر امگاش رو از تنش بیرون کشید و به حرکات ظریف انگشتان هِراش که با دلبری سعی داشت بالاتنه‌اش رو برهنه کنه، خیره شد.

تا رسیدن به اتاق و تختشون، لباس‌های تنشون مثل برگ‌های پاییزی یکی‌یکی کف پارکت‌های خونه می‌افتادن و بدن گُرگرفته از گرماشون رو به خنکای دل‌چسبی مزین می‌کردن.

جونگ‌کوک بی‌قرار‌ از نیازی که تمام بدنش رو فلج کرده، خجالت رو کنار گذاشته بود و بی‌پروا ناله‌های شهوت‌انگیزش رو به گوش آلفای عاشقش می‌رسوند.

تهیونگ خمار از حس جدیدی که بدنش رو تسخیر کرده بود، به یک‌باره رایحه‌ی جنگلش رو با شدت بیشتری آزاد کرد و با این کارش جونگ‌کوک رو به سر حد جنون خودش رسوند. آلفای خون‌خالصش رات شده بود و دونستن این حقیقت کاری می‌کرد که اسلیک امگای توی هیت با شدت بیشتری رون‌ها و تختشون رو پر کنه.

_ آلفا‌ی من.

جونگ‌کوک با لحن ملوسی تهیونگ رو صدا زد تا آلفاش دست از مارک کردن بدنش برداره و اون رو به خواسته‌اش برسونه.

تهیونگ که عضو خودش هم رو به انفجار بود، با بی‌طاقتی سرش رو از گردن جونگ‌کوک بیرون آورد و همون‌طور که جای‌‌جای بدن امگاش رو با رد مالکیت خودش پر می‌کرد با نجوایی شیداگونه هِراش رو پرستید.

_ جانم امگای من.

لب‌هاش‌ رو به نیپل‌های صورتی پسرکش رسوند و هم‌زمان با مکیدنشون، زمزمه کرد:

_ جانم ماه من.

بی‌توجه به هق‌هق‌‌های از سر لذت امگاش، بعد از مکیدن اطراف شکمش، رد بخیه‌های زیر شکم امگاش که یادگار زمان زایمانش بود رو بوسید و بین پاهاش قرار گرفت.

جونگ‌کوک با هر مکش و بوسه‌ی خیسی که از طرف آلفاش روی ران پا و اطراف سوراخش دریافت می‌کرد، عاجزانه می‌نالید و بیشتر می‌خواست.

_ آه ته... تهیونگ. من، من خودت رو می‌خوام.

آلفای خون‌خالص که می‌دونست امگاش به چه‌ چیزی محتاجه، دست از آزارش کشید و سعی کرد با کمک زبونش اولین یکی‌شدن تن‌هاشون رو برای امگاش راحت‌تر کنه.

جونگ‌کوک با حس زبون تهیونگ توی ورودی باکره‌اش، از روی لذت جیغ خفه‌ای کشید و سعی کرد برای رام‌کردن شهوت سیری‌ناپذیرش، خودش رو با چنگ‌زدن به مو‌های آلفاش آروم کنه.

تهیونگ با اینکه توی رات بود و عضوش از شدت نیاز به درد اومده بود، باز هم با حوصله و صبر درحال آماده‌کردن امگاش بود تا درد زیادی رو متحمل نشه.

Hera 🧚🏻Where stories live. Discover now