همهچیز خیلی سریع اتفاق افتاد، اینقدر سریع که تهیونگ هنوز نتونسته بود بعداز گذشت سه روز از شوک اون حادثه بیرون بیاد!آلفای بزرگتر هیچوقت فکرش رو هم نمیکرد که سه روز پیش وقتی با هانا خداحافظی و خونه رو ترک کرده بود، آخرین باری باشه که همسرش رو میبینه.
اون روز صبح هانا بهش گفته بود که برای دیدن عمهی مریضش به دگو میره و تا شب برمیگرده؛ ولی امگای بیوفاش به قولش عمل نکرده و تهیونگ رو برای همیشه تنها گذاشته بود. غم این اتفاق داشت از پا میانداختش و خانوادهاش رو روزبهروز نگرانتر میکرد.
مادر تهیونگ بعداز اون اتفاق نگذاشته بود که تهیونگ و جونگکوک تنها بمونند و هر دو رو با اصرارهای زیادش به عمارت آورده بود تا مراقبشون باشه.
حال جونگکوک هم دستکمی از تهیونگ نداشت و توی این سه روز مدام گریه میکرد و خودش رو مقصر این اتفاق میدونست. اگه اون روز با دیدن قطرات خون توی ادرارش هول نمیکرد و با اضطراب به هانا زنگ نمیزد، شاید امگای بزرگتر با اون عجله از دگو راه نمیافتاد تا برای چککردن وضعیتش به سئول بیاد و اون اتفاق براش بیفته!
جونگکوک بعداز شنیدن خبر مرگ هانا و تصادفش، مدام خونریزی داشت و یکی از دوستان تهیونگ که دکتر امگاها بود، به تههی گوشزد کرده بود که این خونریزی بهدلیل فشار عصبی زیاد و نازکشدن دیوارههای رحمشه و باید خیلی ازش مراقبت بشه تا آسیب جدی به خودش و جنین وارد نشه.
با شنیدن صدای شکستن چیزی که از اتاق کنارش، یعنی اتاق تهیونگ میاومد، بهسختی از سر جاش بلند شد و با نگرانی وارد راهرو شد. تههی و اینوو که زودتر به اتاق رسیده بودند، با اضطراب و غم به صحنهی شکستن اجسام اتاق توسط تهیونگ زل زده بودند و اشک میریختند.
تهیونگ آینهی اتاق، مجسمهها، گلدونهای تزیینی و شیشههای عطری که روی میز بودند رو یکبهیک روی زمین میانداخت و داشت بالأخره بعداز گذشت سه روز سکوت و تویشوکبودن، غمش رو سر وسایل اتاق خالی میکرد.
_ آروم باش پسرم. بیا با هم صحبت کنیم.
تهیونگ که با شنیدن صدای مادرش بالأخره متوجه حضور اون سه نفر جلوی در اتاقش شده بود، با صدای مردونه و خشداری که با غم میلرزید رو به مادرش گفت:
_ چه حرفی؟ هانای من مرده مامان... میفهمی چه بلایی به سر زندگیم اومده؟!
بعد رو کرد به جونگکوک و با خشم غرید:
_ زندگی من نابود شده و همش تقصیر توئه. هانا میخواست شب برگرده؛ ولی با زنگ بیموقع تو با اون سرعت به طرف سئول حرکت کرد تا تو رو چک کنه. مگه بهت نگفتم اگر مشکلی داشتی به مَنِ عوضی زنگ بزن؟ بهت گفته بودم یا نه امگا؟
أنت تقرأ
Hera 🧚🏻
عاطفيةName: Hera Genre: OmegaVers_ Angst_ Mpreg_ Romance _ Smut «این داستان، به زندگی امگای فقیری برمیگرده که مجبوره برای گذروندن زندگی و بهدستآوردن خرج تحصیلش، رحمش رو خونهی جنین یک زوج عاشق که قادر به بچهدارشدن نیستند، بکنه؛ اما چی میشه اگه جفت ح...