«دو سال بعد»خسته از عملهای پیدرپی امروزش رمز در پنتهاوس رو زد و وارد خونهاش شد. بهمحض ورودش به خونه، این بوی شامپو بدن توتفرنگی دخترش بود که توی بینیاش پیچید و تمام خستگیاش رو از تنش بیرون کشید.
لبخندی زد و بهسمت منبع حیاتش که اتاق دخترکش بود، پا تند کرد. جونگکوک و نارا تازه از حموم بیرون اومده بودند. امگای مرواریدی تنپوش حولهایش رو با عجله پوشیده بود و داشت لباسهای نارا رو تنش میکرد تا سرما نخوره.
جونگکوک با شنیدن صدای پای تهیونگ، بهسرعت آخرین تکهی لباس دخترکش که جورابهای پشمی خرگوشیاش بود رو تنش کرد و با گونههای گلانداخته از خجالت از سر جاش بلند شد.
_ کی... کی اومدی تهیونگ؟
پسر کوچیکتر با لکنت گفت و لبههای تنپوشش رو به هم نزدیک کرد. تهیونگ لبخندی به هولشدن جفتش زد و سعی کرد بهسختی نگاهش رو از رنگ پوست همچون ماهاش بگیره.
نارا که انگار تازه پدرش رو دیده بود، با خوشحالی از سر جاش بلند شد.
_ ددی... ددی اومده!
تهیونگ آغوشش رو برای دخترش باز کرد و اون رو مثل یک الماس باارزش بین بازوهاش نگه داشت و لپهای تپلش رو بوسید.
_ آره نارای من. ددی اومده و میخواد دخترکش رو تا جون داره ببوسه.
جونگکوک که با وجود حولهی کوتاهش حسابی معذب بود، کوتاه لب زد:
_ میرم لباسهام رو بپوشم.
و بعد بهسرعت اتاق رو ترک کرد.
تهیونگ به چشمهای نارا بوسه زد و اون رو توی آغوشش فشرد.
_ دخترم امروز با پاپا چهکارها کرده؟
نارا که توجه پدرش رو، روی خودش دید، لبخند زیبایی زد و با لکنت کودکانهاش توضیح داد:
_ نارا با پاپا کیک درست، حموم رفت، قصه خوند، بازی کرد.
تهیونگ با عشق به دخترکش خیره شد و وقتی چشمهای خمار از خوابش رو دید، اون رو، روی تخت گذاشت و زمزمه کرد:
_ پس نارای من امروز حسابی خوش گذرونده. بهتره الان یککم لالا کنه تا من براش قصه بگم.
دختر امگا با شوق سر تکون داد و دستهای پدرش رو گرفت:
_ پاپا کوکی نیاد؟
ESTÁS LEYENDO
Hera 🧚🏻
RomanceName: Hera Genre: OmegaVers_ Angst_ Mpreg_ Romance _ Smut «این داستان، به زندگی امگای فقیری برمیگرده که مجبوره برای گذروندن زندگی و بهدستآوردن خرج تحصیلش، رحمش رو خونهی جنین یک زوج عاشق که قادر به بچهدارشدن نیستند، بکنه؛ اما چی میشه اگه جفت ح...