تهیونگ با نگاهکردن به جونگکوک میتونست متوجهی تغییر حالت همیشگیاش بشه، حالا دیگه خبری از ملایمت نبود و آلفای دونهی کاج با جدیت به روبهروش خیره شده بود.
دونهی انار میتونست کلی دوربین ببینه و جوری که اون نورهای سفید باعث اذیتشدن چشمهاش میشدند.
مهمونی پولدارها اینقدر عجیب بود؟
نه اینکه دونهی انار تابهحال مهمونی رفته باشه تا بدونه مهمونیهای نرمال چه شکلی هستن، بلکه حداقل توی فیلمها این تصویر متفاوتتر به نظر میرسید.
مردها و زنها با رایحههای کاملاً پررنگی از جلوش میگذشتند و این تهیونگ بود که بُهتزده سعی میکرد، اعتمادبهنفسش رو حفظ کنه.
چطوری باید نقشش رو به درستی بازی میکرد؟_ دستت رو دور بازوی من حلقه کن و با لبخند جواب بقیه رو بده.
آلفای دونهی کاج با چشمهای جدی زمزمه کرد و مطابق با چیزی که تمام عمر یاد گرفته بود، رایحهی نازکی از خودش رو، روی تهیونگ قرار داد.از همون اول همهچیز متفاوت به نظر میرسید و با دیدن یونگی، جونگکوک نفسی از سر آرامش کشید.
تنها کسی که درحال حاضر آلفای دونهی کاج میتونست باهاش راحت صحبت کنه._ اوه، این جونگکوکه! حالت چطوره و البته نباید تهیونگ شی رو یادم بره.
یونگی با خوشرویی زمزمه کرد و لیوان توی دستش رو بالا برد._ من هم از دیدار دوباره باهاتون خوشحالم.
تهیونگ مؤدبانه زمزمه کرد و سری تکون داد._ شما دو تا واقعاً کاپل زیبایی هستید، ای کاش سوکی من هم میتونست امشب شرکت کنه... بههرحال اون امگای عجیب نیومده؟
قسمت اول جملهاش رو با چشمهای مشتاق گفت و برای قسمت دوم جملهاش صداش رو آرومتر کرد و بیذوق کرد._ جیمین رو میگی؟ هنوز جیمی رو یادت میاد؟
جونگکوک با فکرکردن به برادر امگاش که معمولاً همهجا همراهیاش میکرد، گفت.
در واقع قبلاً جونگکوک باهاش حرف زده بود و اون کوچولو هیچ اشتیاقی به اومدن مهمونی کیمها نداشت... آلفای دونهی کاج بهخوبی برادرش رو درک میکرد.
خانواده کیم افرادی بود که جونگکوک و جیمین با تمام قدرت ازشون متنفر بودند، حتی با اینکه بزرگشون کرده بودند..._ معلومه همون بچه رو میگم، اصلاً بزرگ شده؟
در تمام طول مکالمه این تهیونگ بود که بیحوصله سرش رو به جامِ شراب توی دستش پرت کرده بود و با خالیشدن جامش به طرف میز بزرگ وسط سالن حرکت کرد.
باید یه جام جدید برمیداشت و از دور نگاهی به آلفای دونهی کاج انداخت.
مردد به فینگرفودهای روی میز نگاه کرد، بههرحال تهیونگ بیشتر از همه گرسنه بود و از دیشب چیزی نتونسته بود بخوره...
پس اشکالی نداشت، نه؟

BẠN ĐANG ĐỌC
wine red(kookv)
Fanfictionتهیونگ بهعنوان یه امگا درون محلههای زاغهنشین زندگی میکنه و فقط سعی میکنه تا خودش رو زنده نگه داره، همهچیز از موقعی شروع میشه که امگای شکوفهی انار از طرف پولدارترین مرد شهر پیشنهاد وسوسهانگیزی دریافت میکنه. _ از اونجایی که بعید میدونم این...