شراب قرمز🍷6

1.1K 218 32
                                    


_ آقای جئون شما که واقعاً این کار رو نکردید؟
آلفای جوان‌ با چشم‌های گشاد شده‌ای زمزمه کرد و در همین حین مثل همیشه با دقت لیوان مخصوص رئیسش رو، روی میز قرار داد.

_ من واقعاً این کار رو انجام دادم مینگیو و بهتره این‌قدر تعجب نکنی.
جونگ‌کوک عینک مطالعه‌ی همیشگیش رو به چشم زد و شروع به خوندن کتابِ قطورش کرد.

_ آخه لازم نیست که، همین‌طوری هم تمام خانم‌های مجرد شهر دنبال شما هستند.
مینگیو شروع به رویابافی کرد و با هیجان سرش رو تکون داد.

در جواب آلفای دونه‌ی کاج فقط آهی از سر کلافگی کشید.
در واقع چطور می‌تونست همچین اشتباه بزرگی انجام بده و درخواست بازنشست‌شدن آقای کانگ رو قبول کنه و به‌جاش یه پیشخدمت جوون استخدام کنه؟
جونگ‌کوک واقعاً تحمل پر حرفی‌های مینگیو رو نداشت و در آخر با نگاه سنگینش اون رو از اتاق بیرون انداخت.

وقتی بالأخره تونست تنها بشه سرش رو به صندلی راحتیش چسبوند و دوباره تصویر شکسته‌ی اون پسر بچه رو جلوی چشم‌هاش ظاهر کرد.
نمی‌تونست در موردش فکر نکنه و جونگ‌کوک ایده‌ای در مورد برگشت دونه‌ی انار نداشت.
در هر صورت اون به وجود شراب قرمز نیاز داشت و نمی‌تونست این حقیقت رو انکار کنه.
ثانیه‌ای بعد درحالی‌که نمی‌تونست تمرکزش رو به‌دست بیاره شروع به باز‌کردن دکمه‌های پیراهنش کرد و با بی‌حوصلگی پیراهن سفیدرنگش رو در آورد.
حالا حداقل می‌تونست کمی راحت‌تر باشه.

_ آم... آقای جئون.
مینگیو بدون هیچ در زدنی وارد شد و باعث شد تا جونگ‌کوک چشمی توی حدقه بچرخونه.
_ مینگیو در مورد درزدن چی گفته بودم؟

_ ببخشید ولی موضوع ضروری‌ای وجود داره.
مینگیو با استرس کمی که ناشی از حضور فرد جدید بود، بیان کرد.

_ این وقت شب چه موضوعی می‌تونه وجود داشته باشه؟
شاکی زمزمه کرد و دنبال چیزی برای پوشیدن گشت و البته که قرار نبود، اون پیراهن رو برای بار دوم به تن کنه، پس این موضوع مهم باید تا پوشیدن لباس جدیدش صبر می‌کرد.

_ منم! اون موضوع ضروری منم.
صدای آهسته‌ی دونه‌ی انار شنیده می‌شد.

حالا جونگ‌کوک بدون هیچ دفاعی به چهره خسته و البته سیاه‌شده امگا خیره شده بود.

_ من سعی کردم ایشون رو توجیه کنم؛ ولی نتیجه‌ای نداشت.
مینگیو با چشم‌غره‌ای نسبت به امگای پریشون بیان کرد.

_ می‌تونی بری.
آلفای دونه‌ی کاج بدون نگاه‌کردن به مینگیو زمزمه کرد و به‌سمت کشوی لباس‌هاش حرکت کرد‌.
بدون توجه درحالی‌که کار خودش رو انجام می‌داد‌، گفت:
_ خب؟

بالأخره چیزی که می‌خواست رو پیدا کرد و به‌سمت دونه‌ی انار چرخید.

تهیونگ هنوز هم تردید داشت، هرچند با به‌یادآوردن تمام اون بچه‌هایی که یتیم‌تر از همیشه شده بودند، آهی از سرِ سوزش دل کشید.
هیچ‌کسی نمی‌تونست به اون‌ها کمک کنه و تهیونگ تقریباً مطمئن بود؛ که هیچ آينده‌ای با این وضعیت برای اون‌ها به‌وجود نمیاد؛ پس فقط باید حرفش رو به‌زبون می‌آورد.

wine red(kookv)Onde histórias criam vida. Descubra agora