همانطور که لایو را برقرار میکرد با قدم های عشوه گرش به سوی میانه اتاق به راه افتاد.
نگاهش را به مرد که لمیده برکاناپه به او حرکاتش خیره و عضوش در میان انگشتانش به بازی گرفته شده بود داد.
ب روی دیلدو بزرگ خم شد و با آرامش رویش نشست.
"میدونی که تحریک کننده نیست برام"
نیشخندی زد و پمپ را سمت مرد گرفت.
"پمپش کن..برای تحریک کردنت هم از عطر جفتت استفاده کردم"
مرد ابرویی بالا انداخت و خیره به او که با قدرت روی دیلدو میپرید نیشخندی زد.
"زود باش..زیاد وقت ندارم"
نیشخندی زد و از روی دیلدو برخاست. به سوی مرد رفت و عضو محصور شده میان انگشتان مرد را به دست گرفت و شروع به مالیدنش کرد.
"قول میدم تجربه خوبی بشه برات"
مرد چشمان بی حوصله اش را به او دوخت و بیشتر بر کاناپه وا رفت تا او بتواند به راحتی بر عضوش سواری کند.
با نشستنش بر روی عضو مرد ناله هایش به هوا برخاست.
"اههه..لعنت بهش..خیلی بزرگه"
مرد چنگی بر باسن او زد و گفت:
"بزرگ؟ادای تنگا رو در نیار..همین دو دقیقه پیش روی دیلدو دو برابر اینی که داخلته نشسته بودی"
نیشخندی زد و گفت:
"این چیزی از کلفت بودن تو کم نمیکنه"
مرد اخمی کرد و ضربه ای بر باسن او کوفت.
"زود باش..زودتر تمومش کن"
اومی زیر لب کشید و شروع به سواری بر عضو مرد کرد.
با کوبیده شدن عضو مرد بر پرستاتش جیغ بلندی کشید و سریع تر حرکت کرد.
مرد پهلوی های او را گرفت و خود شروع به حرکت دادن لگنش کرد.
با به اوج رسیدن مرد درونش ناله بلندی سرداد.
مرد بدون کلامی او را روی کاناپه رها کرد و از فضای خفقان آور اتاق خارج شد.
"همه چیز بین ما تمومه"
____
با درد نگاهش را به یونگی دوخت.
"او..اون رفت"
یونگی آهی کشید و آرام کمر دردمند او را مالش داد.
"تمومش کن تهیونگ..امروز میری درخواست طلاق میدی"
تهیونگ با چشمان خیس نگاهش را به حلقه طلایی که درون انگشتش جا خوش کرده بود داد.
"ا..اما من ..من نمیتونم"
یونگی با خشم از جای برخاست در صورت ترسیده پسرک فریاد کشید:
"نمیفهمی تهیونگ نه؟اون عوضی رسما با تجاوز بهت ردت کرده"
تهیونگ هق بلندی زد و سرش را در تشک فرو برد.
یونگی شقیقه هایش را فشرد و به سوی درب قدم برداشت.
"تا نیم ساعت دیگه جلوی در منتظرتم ..بپوش میریم دادگاه"
تهیونگ با صدای بلند شروع به گریستن کرد.
یونگی با عذاب وجدان آهی کشید و مشتش را به دیوار کوبید.
با ویبره رفتن تلفنش در جیب شلوار جینش با بی حوصلگی آن را بیرون کشید.
با دیدن نوتیفی که از لایو اینستا خبر میداد اخمی کرد.
وارد اینستا شد و با دیدن لایوی که از سوی پیج مخفی جیمین بود
البته به گمان جیمین مخفی بود اما هیچ چیز از یونگی پنهان نمیمانست.
با دیدن محتوای لایو خشک شد.
این چه معنایی داشت؟
____
(خیلی زودتر از حد معمول به شغل دوم جیمین رسیدیم نه؟)
___
نگاهش را به صورت حساب ها و نمودار های برگه دوخت.
با خستگی عینکش را روی میز نهاد و چشمانش را مالید.
با دو تقه ای که به در خورد آهی کشید.
"بیا تو"
با ورود پیش خدمت اخمی کرد و گفت:
"چیشده؟مشکلی توی آشپزخونه پیش اومده؟"
پیش خدمت لبش را گزید و گفت:
"خیر قربان..فردی از طرف دادگاه اینجاست"
جونگ کوک با اخم های عمیق از جایش برخاست و همانطور که آستین لباس سفید رنگش را بالا میزد و دستان استخوانی اش مشخص میشدند به سوی درب رفت.
"کجاست؟"
پیش خدمت به گوشه رستوران بزرگ و مجلل اشاره کرد.
جونگ کوک به سوی مرد رفت و گفت:
"بفرمایید"
مرد سری به احترام خم کرد و گفت:
"از طرف دادگاه احضاریه دارید"
جونگ کوک با خشمی که در رگ هایش میجوشید برگه احضاریه را گرفت و شروع به خواندن ان کرد.
"چی؟این دیگه چه مزخرفیه؟"
مرد آهی کشید و گفت:
"قربان من مامور رسوندنش به شما بودم..اینجا رو امضا کنید باید برم"
جونگ کوک با خشم برگه را امضا کرد و بلافاصله به سوی کتش رفت.
با برداشتن آن از رستوران خارج شد.
"طلاق؟باشه..بچرخ تا بچرخیم"
____
با درد کمرش لنگ لنگان به سوی پله های خانه کوچکشان حرکت کرد.
با به صدا در آمدن زنگ در آهی کشید و گفت:
"یونگیا..میشه در رو باز کنی؟"
اما با نشنیدن صدایی از سوی یونگی ناله ای کرد.
"الان وقت خوابیدن بود مرد؟"
با درد و خشم کمرنگی به سوی دری که زنگش را یکسر کرده بودند رفت.
"چه مرگته؟دارم می..."
با گشودن در و دیدن چشمان خشمگین و پرخون جونگ کوک فکش از حرکت ایستاد.
"طلاق؟اینقدر شجاع شدی که درخواست جدایی بدی؟"
تهیونگ نگاهش را به برگه میان انگشتان مرد که از شدت فشردگی چروک شده بود داد.
"آره..طلاق..که چی؟"
جونگ کوک عصبی خندید و یقه او را کشید.
"من رو نگاه کن امگا..تو، وجودت،تنت، روحت،چشمات لبات و حتی زندگیتم برای منه..میخوای جدا شی؟باشه..رهات میکنم.."
جونگ کوک با نیشخند صورتش را به صورت ترسیده او نزدیک کرد و کنار گوشش لب زد:
"البته..زیرخاک""
تن تهیونگ لرزید.
میدانست آلفایش تا چه حد دیوانه است. حتی زمان پیوندشان با جمله [یا برای همیشه برای من خواهی بود یا هیچکس]
همه چیز را برایش روشن کرده بود.
"اینجا چه خبره؟"
جونگ کوک با شنیدن صدای بم یونگی کمی از تهیونگ فاصله گرفت و نگاه سردش را حواله مرد کرد.
"اومدم امگام رو ببینم..مشکلی داری؟"
یونگی با صدای بلند قهقهه ای سر داد و گفت:
"امگات؟همونی که دوسال و پنج ماهه خونه برادرشه؟"
جونگ کوک با خنده عصبی گفت:
"برادرت سربارته؟"
یونگی اخمی کرد و گفت:
"دهنت رو ببند حرومی و گورتو از اینجا گم کن"
جونگ کوک جلو رفت و رو به روی یونگی ایستاد.
"حتی یک روز به اخر دنیا مونده باشه پای اون ورقه جدایی از سمت من امضا نخواهد شد..هرچند میدونی که حق طلاق با منه"
و با نیشخند عقب گرد کرد و از خانه خارج شد.
"تو دادگاه اخر هفته میبینمت امگای من..و همچنین بقیه دادگاه هایی که قراره برام بذاری"
و با نیشخند سوار ماشین شد.
_____
با خستگی پتو را روی تهیونگی که بعد از دریاها اشک به خواب رفته بود کشید.
با دیدن چند تماس بی پاسخ از سوی جیمین نگاهش رنگ سرما گرفت.
تماس را برقرار کرد و تلفن را کنار گوشش نهاد.
"بله؟"
صدای نگران جیمین درون گوش هایش پیچید.
"یونگ..کجایی چرا جواب نمیدی؟"
یونگی با سردی گفت:
"فردا..کافه باشگاه..حرفای آخر"
و تماس را پایان بخشید.
چه کسی میدانست سرنوشت چه خواهد کرد؟
____
های گایز..
اینم از پارت دوم.
من رو به جونگ کوک:منطق داری؟
جونگ کوک :نه
من :معلوم شد پس
ووت و کامنت یادتون نره...این کارتون واقعا بهم انرژی میده..دوستون دارم
night
![](https://img.wattpad.com/cover/374474943-288-k839186.jpg)
YOU ARE READING
boxer
Fanfiction^به عنوان یه برادر ازت خواهش میکنم جونگ کوک..بهش دست نزن +دیر گفتی هیونگ..اون امگا امشب حامله شده از زیرم میاد بیرون ^اون اتاق در گذشته ات رو باز میکنه جونگ کوک..نرو| +گوربابای گذشته.. ___ +کیم؟ _جونگ کوکی؟ ___ couple:kookv gener:smut..omegaverse