7

173 13 1
                                    

رفتیم بیرون جلوی رستوران پارک بود رفتیم روی تاپ نشستیم بدون حتی یه کلام حرف
نوری تو پارک نبود فقط نور مهتاب بود ...
یهو گفت
-میدونی چرا میرم دکتر!
-چرا
-چون بعد جیسانگ دیگه نمیتونم با هیچ کس باشم... گاها تو مستی تونستم تحریک بشم اما آگاهانه نه! همش تقصیر جیسانگه ... از بس بهم گفت خیلی زشتم خیلی بدنم بده ... مدام میگفت باید محیطو تاریک کنم تا بتونم باهات سکس کنم از بس زشتی نمیتونم !
اوایل از علاقه ی زیاد هیچی نگفتم اما بعد نتونستم طاقت بیارم هربار تحقیر و کتک و فحش و ...
اخرش یروز بیخیال همه چی شدم زدم بیرون دنبالم اومد اما قبول نکردم با خانوادم صحبت کردم خونه خریدم و چسبیدم به کار در حدی که یکی دوبار اومد مزاحم بشه هربار جیمین پای پلیسو کشید وسط و کار به شکایت رسید تا بیخیال شد ... جیسانگ واقعا منو نابود کرد ...
-چقدر یه ادم میتونه عوضی باشه که کمبوداشو روی تو خالی کنه ... کوک تو زیبایی خیلی پاکی قشنگی ... اون ارزشتو نمیدونست ... لیاقت نداشت که جواهری مثل تو کنارش باشه ...
نم اشکو که تو چشماش دیدم پاشدم رفتم کنارش روی زمین زانو زدم جلوی پاهاش دستای ظریفشو گرفتم و نوازش کردم
-مدت هاست میرم دکتر اما هیچ فایده ای نداره نه که برام سکس مهم باشه صرفا میخوام برگردم به حالت قبلیم ...
-میفهمم کوک ... تو تنها نیستی ما همه کنارتیم ناراحت نباش من یکم از حس جنسیمو میدم دوتایی متعادل میشیم 😅
با شوخی ای که کردم یکم خندید اشکاشو پاک کردم دیدم مردد نگام میکنه
-چرا باهام مهربونی تهیونگ ؟
-دلیلش مشخصه ... یکم باید فکر کنی
اومدم از زمین بلند بشم که دستمو کشید ... استرس گرفته بودم ... امادگیشو نداشتم واقعا که اعتراف کنم
دوباره نشستم رو زمین نگام کرد خیلی خیلی عمیق
-میدونم دلیلشو اما خب مرددم شک دادم شاید من اشتباه فک کنم .
-نه اشتباه فکر نمیکنی
-تهیونگ شی
-جانِ تهیونگ شی
-لطفا ....
دیگه نفهمیدم تو مغز چی رخ داد که رفتم جلو و اروم لبشو بوسیدم یه بوسه ی خیلی اروم و سطحی
نگاش کردم دیدم چشاشو بسته به خودم جرات دادم دوباره رفتم جلو که دهنشو یکم باز کردم لبخند زدم پس اونم میخواست ....
و بوسیدمش ... نرم و اروم ... میخواستم ثانیه به ثانیه اش تو ذهنم ثبت بشه ... مزه اش ... نرمیش ...
دستاشو از رو میله تاپ رها کرد و گذاشت رو شونه هام منم کمرشو نگه داشتم و با یه دستم زیر چونشو نگه داشتم ....یکم بوسه رو عمیق تر کردم لباشو نرم میمکیدم و اروم با زبونم روی دندوناش ضربه میزدم که متوجه برخورد زبونش با زبون خودم شدم ... دیگه رسما عقلمو به فاک داده بود فقط میبوسیدمش با سر و صدا و هیجان ... زانوهام که رو زمین بود خسته شده بود ازش جدا شدم دستشو گرفتم بی هیچ حرفی دنبالم اومد تو ماشین
کمربندشو براش بستم و یه بوس سطحی رو لباش گذاستم و رفتیم خونه ی من!!
تو اسانسور باز هم لباشو به دام انداختم و در حین بوسیدن وارد خونه ام شدیم

بزرگ و سفت شدن دیکشو حس میکردم گاهی به رانم میخورد ولی اصلا قصد نداشتم کار به اونجا بکشه ... میخواستم بهم اعتماد کنه...من صرفا برای سکس نمیخواستمش ... فقط میخواستم مال من باشه ارومم کنه و ارومش کنم مراقبش باشم ...
🔞
روز کاناپه نشستیم و روش خیمه زدم لباشو با حوصله میمکیدم اون  دو تا گوشت صورتی قلبمو مال خودش کرده بود دستشو برده بود پشت کمرمو من به خودش فشار میداد از برخورد عضوامون آه هردوتامون دراومد
-اوووووم جانگکوکا...نکن اینکارو باهام ... طاقت آوردن جلوی تو سخته برام
-پس طاقت نیار
-نه نه نمیخوام بهت فشار بیارم

Touch(vkook)لمــــسDonde viven las historias. Descúbrelo ahora