7_آرامشی قبل از طوفان

53 10 3
                                    

ابر های گریونِ توی آسمون مانع بروز احساسات گرم خورشید می شدن
هوا سرد تر از همیشه بود ، شوفاژ دیواری دفتر روشن بود ولی برای گرم کردن مکان نسبتا بزرگ کافی نبود
تیم دو مشغول پرونده ی عجیب دزدی بودن
تقریبا از هرکدوم از کارکنان فروشگاه های اطراف پرسش شده بود
دوربین ها فرد خاصی رو نشون نمی دادن
ولی قسمت عجیب ماجرا برگردونده شدن تمام اموال دزدی به بانک بود!
وقتی که رییس بانک برای نشون دادن قسمت دزدی شده به تیم دو در رو باز کرد ، شمش های طلا دست نخورده سر جاشون بودن
اسکناس های پول حتی ی ورق هم کم نداشتن
بانک بلافاصله درخواست بسته شدن پرونده رو داد ولی دفتر به عنوان آخرین تحقیقات میدانی
سعی به فهمیدن علت دزدی چند روزه و هویت فرد قرمز داشت

اوضاع تیم یک به وضوح بهتر بود تک خال تیم هوسوک‌ برگشته بود
پر انرژی تر از همیشه ، بخیه های دستش هفته ی آینده کشیده می شدن و تکون دادن دستش موجب درد کمی توی بازوش می شد ولی پر انرژی بود پر انرژی تر از همیشه

جین ساکت تر از همیشه گوشه ای کذ کرده بود و بیرون رو نگاه می کرد و نامجون دل تو دل نداشت و توی ابر ها سیر می کرد
شب گذشته متوجه شده بود دفترِ سورگی مکانِ اول دیدار جین با نامجون نیست !
دیشب طراحی رنگ روغنی رو روی دیوار اتاق جین دیده بود که خوب می دونست کیه

...............فلش بگ

نامجون با شوق به دیوار اتاق قدیمی جین نگاه می کرد و نظر می داد
٫ واوو کارت عالیه سوکجین

جین لبخند محوی زد و روی دسته ی مبلِ تو اتاقش نشست
"قدیمین مال دوران دبیرستانن البته نه همشون

٫ولی این عالی بودنشون رو تغییر نمیده
و زیر لب گفت : درست مثل تو

و متاسفانه این حرف به گوش‌ جین نرسید چون غرق تماشای یکی از بوم ها بود
نامجون رد نگاه جین رو گرفت و به چهره ی پسری که یونیفرم نظامیِ سورمه رنگ به تن داشت نگاه کرد
امواجی که به شکل انسان های بی چهره در اومده بودن اطرافشو شلوغ کرده بودن ولی با این حال نوری از بالا به صورت خاصی به پسر می تابید
و با کمی دقت خودشو شناخت !
٫اون.....

"اون تنها استثناست

لبخندی زد و ادامه داد

"توی مراسم آخرین سال دانشجویی دیدم که تنها ی گوشه نشسته ، آروم بود ولی در عین حال آشفته بود
بلافاصله تشخیص دادم آدم خاصیه ی جورایی از دید من اینطور بود
چهرشو یادم نمیاد و طراحیم اونقدرا واضح نیست پس شاید هیچ وقت دیگه باهاش روبه رو نشم

نامجون با ذوقی که توی خودش پنهان کرده بود لب زد
٫ اگر می دیدیش دوست داشتی بهش چی بگی؟

جین کمی فکر کرد و دنبال کلمات مناسب گشت
"دیدارم باهاش فقط چند دقیقه بود ، البته اون منو ندید منم یکی از اون امواج بودم
اگر می دیدمش هیچی نمی گفتم فقط طرح رو بهش می دادم ، میذاشتم نقاشی باهاش حرف بزنه

𝑫𝒊𝒗𝒊𝒍𝒆_𝐍𝐚𝐦𝐣𝐢𝐧Where stories live. Discover now