هایی خب من اومدممم
و اینکه تا به قسمت های هیجانی داستان می رسه سعی میکنم با فاصله ی کمتر آپ کنم چون واقعا انتظار سر این قسمتها سختهمثل همیشه
؛هوسوک +یونگی ٫نامجون "جین ۰و' بیگانه.........
آسمون به لطف چراغ های شهر روشن بود
هوا سرد بود ی شب سرد زمستونینامجون مضطرب بود ، دقایق و وقایع بدون اجازه داشتن برای خودشون رقم میخوردن
و اون دسترسی ای بهش نداشت
توی ون نقره ای رنگی با فاصله ی زیاد نسبت به ساختمون سیاه رنگ نشسته بود
استرس نقطه نقطه و گوشه گوشه ی بدنش رو فتح می کرد
نامجون ماهر بود و هست و شکی درش نیست و نخواهد بود
نامجون صحنه های زیادی رو دیده بود گردن سلاخی شده
جنازه ای که ی هفته گردن آویز مونده بود
مردی که با پریدن زیر مترو هزاران تیکه شده بود و در آخر مرگ یکی از همگروهی هاش ....
چیزی برای ترسیدن نداشت
فقط دنبال انتقام بود ولی نه انتقامی که بها داشته باشه !
نه انتقامی که بهاش عشقش به جین باشه !موهای پر کلاغیش رو زیر و رو میکنه و انتظار معشوقش رو میکشه
یونگی سرشو بالا میگیره و غر غر میکنه
+ نامجون خرابشون کردی ! اهععه اصن هرچی ...نامجون از بند احساسات خلاص میشه و برای چند دقیقه توی دنیای واقعی قرار میگیره
دنیایی که اتفاق های بد...یا شاید خوبی قراره توش رقم بخورن٫اه من متاسفم
یونگی حرفشو تکرار میکنه و شونه رو سمتش پرت میکنه
+ به نفعته ساکت بشینیی نامجوننفسشو محکم بیرون میده
نیم ساعت تمام با سشوار به موهاش مدل داده بود تا زیبا تر بشن
عصبانیت بخاطر بهم خوردن موهای نامجون نبود
بخاطر این بود که موهاش با این حالت آشفته زیباتر میشه و این تمام زحمت های یونگی رو زیر سوال بردنامجون خوب می دونست یونگی ساکت و بامزه چقدر میتونه ترسناک بشه
خوب یادشه !
سال قبل برای تولد آقای هو یونگی کاکتوسِ سر قرمزِ مورد علاقش رو هدیه آورده بود و یکی از افراد دفتر بهش برخورد کرده بود .با یاد آوریش تکخنده ای کرد
یونگی چهل روز تمام کاکتوس روی صندلی مرد میگذاشت و و نگاه های مرگبارشو نثارش میکرد
از نگاهش ی چیزو خوب می شد خوند
-فرشته ی مرگت منم عوضی-از لبخند زدن دست کشید
خاطرات بازی برای امروز بست بود
چون اگر بیشتر می گشت خاطرات تلخ گذشتشو زنده می کرد
و به جای لبخند و شادی _ترس_استرس_ مهمونش می شددر عوض سعی کرد حرف های روان شناسش رو عملی و تکرار کنه
_ وقتی به یادت میاد فقط بریزش دور و چیزای اطراف رو توصیف کن !
DU LIEST GERADE
𝑫𝒊𝒗𝒊𝒍𝒆_𝐍𝐚𝐦𝐣𝐢𝐧
Actionکیم سوکجین پلیسی که هر روز فساد رو میبینه که مثل هیولایی از جلوش میگذره و فقط اونه که به دست هیولا آلوده نشده اما چی میشه اگر نامجون رو ببینه و هفت مروارید توی دل اقیانوس تاریک فساد همو پیدا کنن