Chapter 4: Bunnies¹

82 32 93
                                    

«دیروقته» هری داشت بوتاشو پا می‌کرد تا بره. «کی دوباره سر کار میری؟»

لویی خسته به دیوار تکیه داده بود. «فردا، ساعت یازده. ساعت هشت هم تموم میشه.»

هری سرشو تکون داد و بند کفش‌هاشو محکم می‌بست. «باشه، ساعت ده و نیم اینجام.» بلند شد، کتش رو برداشت و سرشو به نشونه‌ی احترام به سمت لویی خم کرد. «ممنون که اجازه دادی بیام خونه‌ت، فردا می‌بینمت.»

لویی که خستگی کم خوابی حسابی گرفته بودش، از جا تکون نخورد. «ممنون هری.»

هری فقط نگاهش کرد.

لویی سری تکون داد و با لبخند بی‌حالی گفت: «واقعا ازت ممنونم. خیلی لطف می‌کنی. مدیونتم.»

هری که بهش چشم دوخته بود جواب داد: «بلدم استیک، سیب‌زمینی و بروکلی با سیر و کره درست کنم. تو لطف کردی بهم.»

لویی خندید و دستاشو روی هم گذاشت. «باید بتونم پولشو بهت بدم، نه غذا.»

«پول لازم ندارم، به حد کافی پول دارم.» هری کیفشو از روی زمین برداشت. «فقط یادم بده آشپزی کنم، همین کافیه.»

لویی لبشو گاز گرفت و لبخند زد. «باشه، هری.»

هری یه بار سرشو تکون داد و بعد در رو باز کرد. «در رو قفل کن.»

لویی ریز خندید. «همیشه قفل می‌کنم.»

«فردا یه دزدگیر برای در نصب می‌کنم.»

لویی در رو بغل کرد و سرشو به طرف هری که حالا بیرون ایستاده بود، تکون داد. «دزدگیر؟!»

«آره.» هری پاهاشو کنار هم گذاشت و دستاشو صاف نگه داشت. «مسئولیت آبراهام با منه، اگه حس کنم اینجا ناامنه، باید امنش کنم.»

لویی دستش جلوی دهنش گرفت و خندید. «هری جای ما امنه، مشکلی نیست.»

هری یه قدم جلو رفت و نزدیک‌تر شد. «اگه بتونم این در رو بدون صدا باز کنم، جای تو امن نیست. قفلش کن.» بعد دستگیره در رو گرفت و بستش.

لویی وقتی قفل بالا و پایین رو زد، یه کم لرزید. نفس عمیقی کشید و یه قدم عقب رفت. با دقت به دستگیره در که می‌لرزید نگاه کرد و وقتی قفل‌ها آروم و بی سر و صدا باز شدن، چشماش گرد.

یه قدم دیگه عقب رفت و دلش آشوب شد.

هری که بدون صدا در رو باز کرد اونجا ایستاده بود و هوای سرد رو وارد ریه‌هاش می‌کرد و لویی از سرمای بیرون لرزید.

«فردا یه دزدگیر برای در نصب می‌کنم.»

لویی خودش رو بغل کرد و سریع سرشو تکون داد. «باشه...»

هری یه قدم داخل آپارتمان گذاشت و در رو گرفت. «برو خودتو گرم کن، داری می‌لرزي..» و بعد برای خداحافظی سرشو خم کرد. «خوب بخوابی، لویی.»

Cold Little Heart [L.S]Onde histórias criam vida. Descubra agora